سروش حسین‌پور
سروش حسین‌پور
خواندن ۱۱ دقیقه·۳ سال پیش

۴.۲.۱. داستان جنایی واقعی - مادر، بخش اول

بخش اول

این متن حاوی مطالب خشونت‌آمیزی است که ممکن است برای همه مناسب نباشد.

آگهی: یک پرستار با تجربه

خانم کراس زنگ خانه را به صدا درآورد. او انتظار داشت که این مصاحبه‌ی کاری به خوبی پیش برود، برای همین به شکلی لباس پوشیده بود که دیگران را تحت‌تاثیر قرار دهد. او زندگی سختی را پشت سر گذاشته بود و این شانسش برای شروعی تازه بود. خانم کراس اولین بار آگهی کار را در روزنامه دیده بود: «یک پرستار با تجربه». این پرستار باید از آلیس سالیوان، پیرزنی که از پارکینسون رنج می‌برد، نگهداری می‌کرد. خانم کراس کاندید خوبی برای این شغل بود، هم از دارو‌ها اطلاعات کافی داشت و هم مجرب بود. دختر و پسر آلیس نیز فکر می‌کردند که او کسی است که باید از مادر ۸۶ ساله‌شان نگهداری کند. البته که اشتباه هم نمی‌کردند. پس از اینکه به خانم کراس یک اتاق در خانه دادند، او به بهترین همراه آلیس تبدیل شد. هم مهربان بود و هم به آلیس توجه می‌کرد. او اطمینان حاصل می‌کرد که تمام نیاز‌های آلیس برطرف شود. با این وجود خانم کراس هیچوقت از زندگی شخصیش یا گذشته‌اش صحبتی به میان نمی‌آورد. مشخص بود که کاملا مذهبی است زیرا که مدت زیادی از زمان استراحتش را در اتاقش صرف خواندن کتاب مورمون (the book of Mormon) می‌کرد. تنها یک بار در کریسمس ۱۹۹۲، بیان کرده بود که دو پسر دارد که یکی از آنها را در حادثه‌ی رانندگی از دست داده است. در آن روز، او کادوهای گران قیمتی را برای نوه‌های آلیس در زیر درخت کریسمس گذاشته بود با این توجیه که هیچ وقت دختری نداشته که این طوری لوسش کند.

بسیار متعهد هم بود، هیچوقت مرخصی نمی‌گرفت و به سالیوان‌ها گفته بود که مانند خانواده‌ی او هستند. با این وجود، چیز غریبی در مورد این زن وجود داشت. سالیوان‌ها نمی‌توانستند منکر این موضوع شوند که خانم کراس چیزی را پنهان می‌کند.

بی‌رحمی بیش از اندازه

نزدیک به سی سال قبل، در ۶ جولای ۱۹۶۴، کلیفورد سندرز (Clifford Sanders) و همسر ۱۸ ساله‌ش، تریسا، در پذیرایی خانه‌شان در یکی از شهر‌های کالیفرنیا در حال جر و بحث بودند. در گوشه‌ای از خانه، پسر ۱۱ ماهه‌شان هاوارد بود که با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کرد. او به این دعواها عادت داشت، اما این بار متفاوت بود. چند دقیقه بعد، صدای زنگ در خانه‌ی کلانتر بلند شد. تریسا در حالی که اشک می‌ریخت به کلانتر توضیح داد که همسرش با یک اسحله‌ی شکاری قدیمی به او حمله‌ور شده تا با قنداق تفنگ او را بزند. درگیری این دو باعث شده تا اسلحه شلیک شود. کلانتر وارد خانه شد در حالی که تریسا بیرون خانه ماند تا مراقب هاوارد باشد. او مکرر می‌پرسید که آیا مشکلی برای همسرش پیش آمده است. هنگامی که کلانتر وارد پذیرایی شد، بدن بی‌جان کلیفورد را پیدا کرد که غرق در خون بود. یک گلوله از مچ دست مرد ۲۳ ساله وارد شده بود، از سینه‌ش عبور کرده و وارد قلبش شده بود.

پلیس از خشونت خانگی موجود در خانه باخبر بودند. دو هفته پیش از این،‌ تریسا با کبودی‌های دور مچ و گردنش به پیش کلانتر رفته بود. کلیفورد مست به خانه آمده، پنجره‌ای را شکسته و خشمش را بر روی همسر حامله‌ش خالی کرده بود. کلیفورد با متهم کردن تریسا به خیانت، او را کتک زده بود و تلاش کرده بود که او را خفه کند، تریسا اما تصمیم گرفت که شکایتی نکند. با این وجود تنش بین این زوج بیشتر و بیشتر شد تا به این آخرین رویارویی این دو رسید.

در سپتامبر ۱۹۶۴، تریسا که هنوز حامله بود، در دادگاهش به جرم قتل عمد حاضر شد. وکیل او از خشونتی که در این ازدواج دیده صحبت کرد که شامل مشت و لگد خوردن و سوخته شدن با سیگار به صورت مکرر می‌شد. یک شاهد در مورد زمانی که تریسا به خانه‌ی او آمده بود شهادت داد. در آن حادثه تریسا از همسر خشمگینش گریخته و به دنبال جایی برای ماندن، تا خانه‌ی شاهد رفته بود. خود تریسا هم موقع شهادت توضیح داد که چگونه با همسر اسلحه به دستش، برای حفظ جان خودش، جان هاوارد و جان فرزند به دنیا نیا‌مده‌اش جنگیده است. یک روانشناس، که دادگاه او را مسئول کرده بود،‌ تریسا را زنی مضطرب، پشیمان و ترسیده توصیف کرد که هیچ خطری برای خودش یا دیگران ندارد. نه روز بعد، در حالی که تریسا دستش را روی دهانش گذاشته بود و آشکارا می‌لریزد، هیئت منصفه رای خود را صادر کرد. آنها عمل تریسا را دفاع از خود تشخیص داده بودند و در نتیجه او در این حادثه گناهکار شناخته نشد. تریسا با چشمانی اشک‌آلود به هیئت منصفه نزدیک شد، از آنها تشکر کرد و اعضای زن این هیئت را در آغوش کشید. وکلیش به خبرنگاران بیرون دادگاه گفت که تریسا فقط یک چیز برای گفتن دارد:‌ «تمام چیزی که من می‌خواهم این است که به خانه بروم و از نوزادم مراقبت کنم.»

در مارچ ۱۹۶۵، فرزند تریسا به دنیا می‌آید، دختری به نام شیلا که نام خانوادگی پدر فوت شده‌اش سندرز را به ارث برده بود. کمی بعد از این تولد، تریسا با رابرت نُر (knorr) هجده ساله آشنا شد و ازدواج کرد. این زوج سه بچه را پشت سر هم به دنیا آوردند، دختری به نام سوزان، و دو پسر به نام‌های ویلیام و رابرت جونیور. تریسا در خانه می‌ماند تا از پنج فرزندش مراقبت کند در حالی که همسرش در نیروی دریایی مشغول به کار شده بود. شغل رابرت باعث شده بود که او مدت زمان‌های طولانی در خانه غایب باشد.

در ژوئن ۱۹۶۹، تریسا درخواست طلاقش را پر کرد. او بیان کرد که دوباره درگیر رابطه‌ای سودجویانه شده است. هم رابرت او را هر روز تهدید می‌کند و هم مورد خشونت فیزیکی قرار می‌دهد. یک قاضی برای «بی‌رحمی بیش از اندازه (extreme cruelty)» با جدایی موافقت می‌کند. همچنین تریسا حضانت کامل فرزندان را هم به دست آورد. تریسا برای بار دوم در زندگیش همسری را از دست داد، همچنین دوباره حامله بود.

در آگوست ۱۹۷۰، تریسای ۲۴ ساله، فرزند دیگری را به دنیا آورد. دختر کوچک شباهت زیادی به مادرش داشت، آن هم درست از لحظه‌ای که به دنیا آمده بود. برای همین تریسا نام خودش را بر روی او گذاشت، تریسا نُر. با این وجود، اکثرا او را به نام تری می‌شناختند.

دو هفته بعد از تولد ۲۵ سالگیش،‌ تریسا با یک کارگر راه‌آهن، به نام ران پولیم (Ronald Pulliam) ازدواج کرد. با اینکه ران خشونت فیزیکی به تریسا وارد نمی‌کرد، بعد از اینکه تهدید کرده بود که تریسا را می‌کشد، او تپانچه‌ی ران را به خانه‌ی همسایه‌ش برده بود. طول عمر ازدواج سوم هم چندان زیاد نبود. در ۱۹۷۲، تریسا دوباره یک مادر تنها شد.

وقتی بچه‌های بزرگ‌تر در مدرسه بودند، تریسا کوچک‌ترها را به رستوران‌های محلی می‌برد و برای آنها بستنی می‌خرید. آنها به سینما‌های drive-in می‌رفتند و سفر‌هایی را به کوه‌های اطراف داشتند. حتی وقتی وضع مالی‌شان خوب بود، تریسا برای بچه‌هایش انواع لباس‌ و هدیه را می‌خرید. بچه‌های او در اجتماع همیشه مودب و با احترام رفتار می‌کردند.

«اگه به کسی در مورد این قضیه چیزی بگین، نفر بعدی شمایین»

در ۱۶ جولای ۱۹۸۴، حدود نیمه‌شب بود که ماشینی پر از آدم از شهر ساکرمنتو در کالیفرنیا خارج می‌شد. راننده به تنهایی در جلوی ماشین بود و از پنجره طبیعت اطراف را به دقت بررسی می‌کرد. آنها به تدریج یک منطقه‌ی دورافتاده و ساکت را پیدا کردند که با نام اسکوا کریک (squaw creek) شناخته می‌شد. بی‌نقص بود. بین دو مسافر صندلی عقب یک زن جوان نشسته بود که هوشیار نبود و دست‌ها و دهانش با چسب بسته شده بود. وقتی ماشین ایستاد، زن جوان را از ماشین خارج کردند. به همراه آنچه که داشت که شامل لباس‌هایش، یک مسواک، عطر و چندین جواهر گران قیمت بود، او را بر روی یک پتو خواباندند. همچنین در کنارش یک رمان عاشقانه و رمان هزار فرسنگ زیر دریا از ژول ورن را نیز گذاشتند. یک بسته پوشک بچه که یکی از آنها نیز کثیف شده بود هم در کنار او بود. سپس بر روی او و تمام وسایل اطرافش بنزین ریختند. راننده به همراهانش گفت که می‌خواهد به سمت ماشین بدود و آن را روشن کند. آنها نیز باید یک کبریت روشن کرده، آن را روی جنازه بیندازند و بدوند. وقتی که آتش شعله‌ور شد، آن دو به سمت ماشین، جایی که راننده منتظر بود دویدند. راننده به آنها هشدار داد که «اگه به کسی در مورد این قضیه چیزی بگین، نفر بعدی شمایین»

در حدود چهار صبح روز بعد، یک موتورسوار متوجه شعله‌هایی از اسکوا کریک شد و با مرکز آتش نشانی محلی تماس گرفت. یک گروهبان کلانتر به منطقه رفت و آتش کوچکی را در کنار بزرگراه مشاهده کرد. با این تصور که آتش در اثر برخورد صاعقه بوده است، گزارش داد که آتش احتمالا به زودی و خود به خود خاموش خواهد شد یا اینکه می‌توان همان صبح اما دیرتر آن را خاموش کرد. یک ساعت بعد، یک راننده کامیون از این بزرگراه می‌گذشت که متوجه زنی شد که از دور به او علامت می‌دهد. آن زن هم متوجه آتش اسکوا کریک شده بود، اما چون یک محلی بود که با آتش‌های این چنینی آشنایی داشت، فهمیده بود که چیزی اشکال دارد. بویی که فضا را در برگرفته بود بوی چوب نبود. راننده کپسول آتشنشانی‌اش را برداشت و این دو به سمت آتش رفتندند. بدون هیچ دردسری آتش را خاموش کردند. با از بین رفتن دود، زن به بررسی آنچه باقیمانده بود پرداخت: «شبیه مانکنه».

پس از آمدن پلیس و بررسی «مانکن»، مشخص شد که آن در حقیقت بدن یک زن جوان مو طلایی و چشم آبی بود که یک ژاکت کلاه‌دار زرد روشن در تن داشت. سنش بین ۱۴ تا ۱۷ سال بود و قدش ۱۵۲ بود و ۶۸ کیلوگرم هم وزن داشت. ۹۱ درصد از بدن او دچار سوختگی درجه سه شده و آتش باعث مرگش شده بود. زخم‌های سطحی چاقو که روی بدنش بود نشان می‌داد که شکنجه شده است. هر چند که مشخص نبود چگونه و چه زمانی این آسیب‌ها به او وارد شده بود. یک حلقه‌ی عروسی عتیقه که در نوع خودش بی‌مانند بود نیز در انگشت وی وجود داشت. با اینکه این منطقه به عنوان محلی برای دفن کردن اجساد بدنام بود اما خشونت و بی‌رحمی موجود در این جرم کارآگاهان را به وحشت انداخته بود. بررسی اثر انگشت و سابقه‌ی دندان‌پزشکی دختر گمشده با پرونده‌ی دیگر افراد مفقود شده نتیجه‌ای به همراه نداشت. به این دختر نام جین دو (Jane Doe) را دادند، نامی که به افرادی که هویتشان نامشخص است تعلق می‌گیرد. کلانتر محلی، مرگ جین را یکی از ناراحت‌کننده‌ترین و شرارت‌بار‌ترین قتل‌ها در سال‌های اخیر خواند. لیست وسایلی که در محل جرم یافت شده بود به صورت عمومی منتشر شد تا شاید به شناسایی هویت واقعی جین کمک کند. چیزی که پلیس را نگران می‌کرد پوشک‌های بچه بود زیرا آنها این طور فرضیه‌چینی کرده بودند که جین مادر دختری است که احتمالا اکنون در خطر است. با این وجود، کسی نتوانست به کمک وسایل هویت مقتول را شناسایی کند. حتی بازسازی تصویر او به صورت دختر جوانی که لبخندی به صورت داشت نیز پلیس را به هیچ سرنخی نزدیک نکرد.

یکی از بازسازی‌های چهره‌ی جین دو
یکی از بازسازی‌های چهره‌ی جین دو
از وسایلی که در کنار جنازه‌ی جین دو یافت شد
از وسایلی که در کنار جنازه‌ی جین دو یافت شد

جسد داخل جعبه‌ی مقوایی

۱۱ ماه می‌گذشت و پلیس موفق نشده بود جین دو یا قاتلش را شناسایی کند. در ۲۴ ژوئن، ۱۹۸۵، راننده دوباره پشت فرمان بود و به سمت اسکوا کریک حرکت می کرد. مانند دفعه‌ی پیش، نزدیک نیمه شب بود و دو نفر نیز او را همراهی می‌کردند. این بار اما یک تفاوت اساسی وجود داشت، قربانی آنها مرده و در یک جعبه مقوایی در صندوق عقب بود. همه چیز از پیش طراحی شده بود، برای جلوگیری از ارتباط پیدا کردن دو قتل با یکدیگر، تصمیم گرفتند آتش بر پا نکنند. راننده اشتباها پیچی را که به اسکوا کریک می‌رفت رد کرد اما به مسیرش ادامه داد تا جای مناسب دیگری پیدا کند. آنها درست بیرون از شهر تراکی (truckee) در نزدیکی مرز ایالتی کالیفرنیا و نوادا ایستادند. دو همراه راننده هر کدام یک بیل از صندوق عقب برداشتند. آنها تا شروع به کندن زمین کردند، ماشین پلیسی در کنارشان ظاهر شد. درست در حالی که یک افسر پلیس با چراغ‌قوه به آنها نزدیک می‌شد، دو همراه به سرعت به ماشین بازگشتند و بیل‌ها را پنهان کردند. سه نفری که با ماشین تا آنجا آمده بودند مطمئن بودند که در حین ارتکاب جرم به دام خواهند افتاد. بوی جسد در حال فاسد شدن نیز که از صندوق عقب ماشین بلند شده بود گواهی بر این مسئله بود که چیزی درست نیست. افسر پرسید که آنها در حال انجام چه کاری هستند. گروه به او اطلاع داد که ایستاده‌اند تا بشاشند. سپس افسر پلیس در حالی که نور چراغ‌قوه‌ش را بر روی ماشین انداخته بود دور آن چرخید. در حالی که مستقیما با راننده صحبت می‌کرد به آنها دستور داد تا به مسیرشان ادامه دهند و به بزرگراه بازگردند. افسر پلیس نه بو را تشخیص داده بود نه بیل‌ها را دیده بود و در نتیجه نتوانسته بود قاتلی را که درست مقابلش ایستاده شناسایی کند. افسر به ماشین گشت بازگشت و دور شد. این حادثه آن سه را آشفته کرد، اما نقشه‌ی دیگری کشیدند. راننده این بار به سمت جنوب رفت تا به یک جاده‌ی متروکه در کنار یک دریاچه رسید. ماشین را نگاه داشت، سپس همراهان او بدون معطلی به سراغ بیل‌ها رفتند و چاله‌ای کندند.

صبح روز بعد وقتی که یک سرایدار در حال تمیز کردن محل بود متوجه چیزی شد. یک جعبه مقوایی در کنار انبوهی از درختان بید کنار دریاچه، قرار داده شده بود. کنجکاوی باعث شد که سرایدار نزدیک جعبه‌ای مقوایی شود که با چسب دور تا دور آن بسته شده بود. او وقتی آن را باز کرد، بازوی یک انسان به بیرون افتاد. یک دختر ۲۰ ساله بود که غیر از لباس زیر و یک جفت جوراب سفید چیزی در تن نداشت. نزدیک ۱۶۴ سانتی‌متر بلندی قدش بود و چیزی بین ۴۷ تا ۵۴ کیلوگرم وزن داشت و موهایش قهوه‌ای بود. او را در موقعیت جنینی قرار داده بودند. شدت تجزیه‌ی بدنش مانع از به دست آوردن اطلاعات بیشتری از او مانند ویژگی‌های چهره‌ش یا علت مرگش شد. نمونه‌های مو، دندان و پوستش نیز کمکی به شناسایی دختر نکرد. هیچ گزارشی از افراد گمشده نیز وجود نداشت که قربانی با آن همخوانی داشته باشد. با اینکه محلی‌ها او را با نام «جسد داخل جعبه‌ی مقوایی» می‌شناختند، او نیز به عنوان یک جین دو در سیستم ثبت شد. قاتل خوش‌شانس بود.

همان متخصص پزشکی قانونی که کالبد شکافی را بر روی آن جین دو که در اسکوا کریک سوخته بود، انجام داده بود، کالبدشکافی را بر روی این جین دو نیز انجام داد. تفاوت‌هایی که بین دو صحنه‌ی جرم وجود داشت باعث شد تا متخصص مطمئن شود که هیچ ارتباطی بین این دو جرم وجود ندارد. درست مانند اولین پرونده‌ی جین دو، دومی نیز سرد شد.

از

https://casefilepodcast.com/case-193-suesan-knorr-sheila-sanders/
https://unidentified-awareness.fandom.com/wiki





داستانجناییجنایی واقعیداستان جنایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید