به شکمم نگاه میکنم، بهنظر چاق میام. ترازو ۵۱ کیلو و ۸۰۰ رو نشون میده. سالهاست بین ۴۹ و ۵۱ بودم و تا حالا نمیدونم چاقم یا شکمدارم. آیا شکمداشتن اشتباهه؟ منظورشون از شکمصافداشتن چیه؟
ویدئوی کسایی رو نگاه میکنم که از در نمیتونن رد بشن و تاسرحدمرگ میخورن. صبحونشون شامل ۳ یا ۴تا همبرگر، سیبزمینیسرخشده و پنکیکهای رویهم با یه قوطیبزرگ نوتلاست با چهرهایتپل، دندونهایافتاده و اندامیبزرگ که هرروز باید بین دمبهها رو بشورن تا زخم نشه. هرتکه مثل یهدست یا پایاضافه روی بدنشون میمونه. اینعبارت بینشون رایجه: «مثل یههیولابزرگم.»
عکس کسایی رو نگاه میکنم که توی غزه سوءتغذیه گرفتن و میشه گفت پوستواستخونن، یادمه منم وقتی ارزشم رو روی ظاهرم گذاشتم تصمیم به رژیمیسخت گرفتم تا از ۵۰ کیلو به ۴۹ برسم. تاجاییکه چشمام تار میدید و راهرفتن برام دردناک بود. اونروز وقتی رویبیهیخیابون بهخاطر درد از شکم نشستم، فهمیدم آدم میتونه هم از خوردنزیاد و هم از خوردنکم درد داشتهباشه. که هیچموقع صفروصدی نمیشه زندگیکرد و بهتره همیشه روی تعادل باشم. اونموقع بهعنوان یهعمل برای دوستداشتنخودم، بیشتر خوردم.
مهم ایننیست که بقیه چی فکرمیکنن، مهمنیست فستفود میخوری یا غذاهایسالم؛ مهم دوستداشتنخودته. کسیکه خودشرو دوستداشتهباشه، بدنش، دندونش، سلولها و خونخودشرو هم دوستخواهدداشت.
وقتی بدن، عشقروحرو جذبکرد؛ مولکولهایهوایاطرافت بهشتاب میافتن و موجشادی بهخودت و اطرافت ساطعمیکنن.
