یه لیوان چایی و چندتا شیرینی برای خودم آماده کردم؛ به نظر نمیرسه نگران و ناراحت از گم شدن گوشیم باشم. بعد از افتادن مامانم از صندلی بی آر تی و هول شدن من برای بلند کردنش، دیگه گوشیمو ندیدم و الان دو سه ساعتی میشه جای خالیش حس میشه. بعد از برگشتن به مرکز بی آر تی های منطقه 1 و تلاش برای پیگیری سریع، با اینکه مامانم پلاک اتوبوس رو حفظ بود تا به زودی بخاطر رانندگی بدشون شکایت کنه، گوشیم پیدا نشد.
کمی بعد به در بستهی خونه برخوردیم که داداشم با عجلهای که داشت، همراه با کلید پشت در بسته بود. من و مامانم خسته از دندون پزشکی رفتن و خرید عید از 9 صبح تا 9 شب، بعد از ساعتها تلاش همسایهها، وارد خونه شدیم! چون خوشبختانه کارت بانکیم همراهم بود و فقط گوشیم نبود، به پشتیبانی بلو بانک زنگ زدم و دسترسی از طریق برنامهی گوشی رو خارج کردند.
دزدی، دروغگویی اتفاق نمیافتاد اگه آدمها به هم نزدیکتر بودن و رابطهها صمیمیتر میشد... به نظرتون اگه کسایی که بمب شیمیایی روی سر مردم میندازن و راحت با تفنگ هر کسی که سر راهشون باشه رو پاک میکنن، اگه میتونستن کمی باهاشون همدرد بشن و نزدیکتر، احتمال اتفاقات بد کمتر نمیشد؟