تقریباً یک ماه شد که فرصت کار در یک اموزشگاه زبان تقریبا شناخته شده را پیدا کردم و الان بعد از 3 ماه استعفا دادم. به نظرم میآمد پول همه چیز است و وعدههای آنها هم آبدار بود؛ برای رسیدن به اهدافم روی پولی که تا امروز به من نداده اند، سرمایه گذاری کردم بدون توجه به تمام پرچمهای قرمزی که وضعیت خطر را نشان میدادند. قبل از توضیح وضعیتهای خطر در هر محیط کار که باید هرچه زودتر از آن در رفت، بگذارید مهمترین درسی که گرفتم را برایتان توضیح دهم... «پرسیدن سوال از مصاحبه گر»:
گرچه انتخاب شغل صد درصد مثل انتخاب همسر نیست، ولی برای ارزش خودت و وقت و انرژیات، در جلسهی مصاحبه، از مصاحبه گر، شما هم سوال بپرسید! موضوع دربارهی این نیست که رابطهای یک طرفه برقرار شود و آنها از شما خوششان بیاید! شما هم باید مدنظر بگیرید آیا آنها را دوست دارید یا نه. سوالهایی مثل:
را از آنها بپرسید تا اعتماد به نفس بیشتری به انها نشان دهید!
اما برسیم سر اصل مطلب... پرچم های قرمزی که کاش زودتر میدیدم و از آنجا بیرون میرفتم:
اولین اتفاق بزرگی که در آموزشگاه افتاد، استعفای سوپروایزر و چند همکار دیگر همزمان یا با فاصلهی زمانی کوتاه بود. درحدیکه در این 3-4 ماه، من شخصاً شاهد رفتن 6 معلم فقط از آن آموزشگاه بودم. وقتی افراد زیادی تصمیم به استعفا میگیرند، حتما چیزی اساسی اشکال دارد.
متوجه دومین پرچم قرمز وقتی شدم که همکارانم میگفتند: «این موسسه، عادت دارد تا حقوقها را همیشه دیر بریزد، طوریکه هر دو یا سه ماه، آنهم با اعتراضهای فراوان میریزند.»
سومین پرچم قرمز را از دهان مدیر آنجا قاپیدم! وقتی که با معلمهای دیگر از نبود امکان افزایش حقوق حرف میزد. در جامعهای که هر روز همه چیز گران میشود و برای برطرف کردن نیازهای روزمره به پول نیاز داریم، این حرف دلسرد کننده بود.
چهارمین پرچم قرمز اتفاقاً درست قبل از جلسه ی معلمان اتفاق افتاد و آنهم داد و بیداد مدیر بر سر خدمتکار بود. طوریکه کمی از او ترسیدم و حس کردم آموزشگاه محیطی امن برای من نیست، و بالاخره در طول سه ماه، این رفتار بارها تکرار شد.
پنجمین پرچم قرمز کارهای غیرقانونی موسسه بود که یعنی تعویق دو یا سه ماهه ی حقوقی که قرار بود ماهانه به حسابمان واریز شود، در نتیجه ممکن بود با ماندن در آن موسسه، اعتبار من هم لکه دار شود.
ششمین پرچم قرمز دربارهی خود مدیر و حرفهایش بود. حس میکردم روی حرفهایش نمیتوانم حساب کنم و درنتیجه اعتمادم نسبت به او کمتر و کمتر میشد.
حالا به بیش از 30 جا برای استخدام رزومه فرستادم و از قبل بیشتر برای انتخاب کار مورد علاقهام آماده ام!