ماهی کوچولو، یادته پارسال با چه ذوق و شوقی میخواستم به کسایی که قبلا میشناختم نزدیکتر شم؟ حالا هم خوشحالم و هم بیتفاوت. خوشحال برای نزدیکتر شدن به دوستا و اعضای خانوادهای که میخوام و بیتفاوت نسبت به نزدیکتر شدن به بعضیا.

روزی که برای یکی از همکارام دسته گل به مناسبت تولدش آوردن، فکر کردم چرا باید جشن تولدم محدود به اعضای خانواده باشه؟ یاد روزی افتادم که تقریبا ده تا بادکنک دستم گرفتم و توی پارک لاله میدویدم! اون موقع دوستام کمی مسخرم کردن ولی من کار خودم رو کردم... بعدش به دستهی یکی از صندلیها گره زدم تا خوشحالی بادکنکی من بهشون منتقل بشه! وای ماهی کوچولو... اصلا از کادو های بقیه خوشم نیومد و از لبخند الکیم برای ناراحت نشدنشون. نمیتونم بگم چندتا کادو تا حالا رد کردم و چقدر کم کادو تا حالا باهام زندگی کرده.
ماهی کوچولو؟ دوست دارم بقیه تاریخ تولدم یادشون بمونه... ۹ اردیبهشت. همونطور که بهار فصل به یاد موندنی خیلیهاست. نمیدونم میتونم روز تولدم رو روز امتحان بقیه بدونم یا نه ولی تا حالا تولد تمام کسانی که برام مهم بودن رو تبریک گفتم چون میدونم براشون ارزشمنده! تمام دوستای ایرانی و خارجیم. دیگه دوست ندارم تنهای تنها باشم؛ حس بهتری به لباسای روشن و براق دارم.

ماهی کوچولو؟ این دفعه که توی آب رقصیدی، بیا توی بغلم. دوست دارم از تو و تمام موجودات ضعیف محافظت کنم. آخه نمیدونی حس بیامنیتی چقدر بده.
ماهی کوچولو... دارم بزرگ میشم! میای با هم بزرگ بشیم؟