ویرگول
ورودثبت نام
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوهباوردارم هر چه می بینیم و ازکنارش می گذریم می تواند بهانه نوشتن باشد بی تفاوت از کنار هیچ صحنه ای نباید گذشت چه زیباست که با نوشتن ماندگارش کنیم
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

«پسرِ خوشحال چخوف در عصر اینستاگرام!»

چخف قصه‌ای به اسم خوشحالی است،

تمامش گیرِ فردِ سرحالی است.

آمده پرهیاهو نزدِ والدین،

خبر دارم برایتان پرشور و شین

خانواده کردند جامه‌خواب از تن برون،

پسر چه خواهد گفت کنون.

پسر گفتا شما خلید،

جامعه دور و اُملید!

توقف لازم آمد این جایِ متن،

فهمم اصلِ موضوع و بطن

نسلِ نو کهنه می‌داند قبلِ خود،

گهی دور افتد همان‌جا از اصلِ خود.

دلیلش چی بود بهرِ این ادعا؟

بی‌اطلاعید از خبر و روزنامه و ماجرا!

عصرِ امروزی این کلام،

نداری نصب در گوشی اینستاگرام!

مادر! بسپار این روزنامه در خاطرت،

دان این روز از ایامِ نادرت.

خب حالا ای پسر! کو شاهکارِ تو؟

بِنُما، شویم یار تو!

روزنامه باز کرد، داد به پدر،

که ببین نامم هست در یک خبر.

خبر حالا چه بود؟

مستِ آبجو که بود!

آری آن پسر مست کرده بود،

کمی ناموزون افت و جست کرده بود.

اسب او را بدید و رم کرد سخت،

سورتمه درید و شکست درخت

همان لحظه گویند: صاحبِ اسب کو؟

پاسخش آمد از تاجرینِ مسکو

.این پسر هوش کرده، فراموش،

به طبیبخانه بردندش خاموش.

دکتری دید وضعِ سرش،

چیزی نشد عاقبت کله‌ی خرش!

پدر او را بدید، چیزی نگفت،

از این حالِ پسر تأسف جست.

پسر هنوز مستِ غرور،

که مدرکش را برد با سرور.

نزد یک رفیق،

تا خبر از او نماند دریغ

حال که خوانده‌ایم این ماجرا،

جای عبرت دارد حتی در عصر ما.

دیده شدن در عصرِ ما نان‌آور است،

هر زباله محتوا چشمانِ خر است.

جایِ شادی کجاست این روزگار؟

کم و بیش دنباله‌ها ست افتخار.

با کمالِ میل باید کمی شست چشمانِ خود،

شاید آخر دید انسانِ خود.

.

.

خوشحالیاصلپدر
۲۸
۴
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
حسین تقوایی دل نویسی تنها از پشت کوه
باوردارم هر چه می بینیم و ازکنارش می گذریم می تواند بهانه نوشتن باشد بی تفاوت از کنار هیچ صحنه ای نباید گذشت چه زیباست که با نوشتن ماندگارش کنیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید