
بعضی وقتها که سریالها و فیلمهای سینمایی را میبینیم، در جایی از داستان، یک جمله یا صدایی به گوش میرسد که اشاره به آینده دارد: «سه ماه بعد… شش ماه بعد… یک سال بعد… دو سال… پنج سال… ده سال… بیست سال… سی سال…» و هر چه کارگردان صلاح بداند.
اگر عمر انسانها نهایتاً محدود به ۱۰۰ سال نبود، کارگردان میتوانست حتی داستان را برای ۲۰۰ یا ۱۰۰۰ سال بعد هم پیش ببرد. اما این پرشهای زمانی دلخواهی نیست؛ کارگردان بر اساس مصلحت داستان، فرمان پرش را به تدوینگر میدهد. اوگهگاهی به این نتیجه میرسد که ادامه داستان در زمان حال دیگر ایدهای ندارد، یا به بنبست رسیده است. به همین دلیل، داستان به آینده منتقل میشود تا روایت ادامه یابد.
ما هم در زندگی واقعی گاهی به چنین بنبستهایی در زمان حال میرسیم، اما تفاوت این است که آینده ما نامعلوم است و اغلب با اوضاع امروزمان به نظر تلخ و دشوار میآید. به همین دلیل، پرش به گذشته برای ما کمی شیرینتر است؛ حداقل در گذشته و دهههای قبل، اوضاع گاهی بهتر به نظر میرسید.
اینجاست که ما، مردمان سردرگم در زمان حال و ناامید از آینده، دل خوش به خاطرات گذشته میشویم؛ خاطراتی که بعضی واقعی و خیلیهایشان فانتزی هستند و ما را شیفته چیزی به نام نوستالژی میکنند.