
چند روز پیش وقتی ماهنامهی آبان ویرگول را میخواندم، دو کامنت توجه مرا بهشدت به خود جلب کرد. نه از منظر ادبی، بلکه از منظر اجتماعی. در آن دو نظر نوعی تقسیمبندی ارزشگذارانه دیده میشد: گویی نویسندگی به دو طبقه تقسیم شده است؛ «فاخر» و «بیارزش». این نگاه برای من آشنا بود؛ همان نگاهی که ماهها پیش در سیاست نیز دیده بودم، زمانی که رئیسجمهور گفته بود: «به روستاها نباید گازکشی میشد.»اتفاقا همان جا هم پستی نوشتم.
پاسخی که به او داده شد ساده و دقیق بود:
اگر گازکشی یک اشتباه ملی است، پس باید شهرها را هم جمع کرد. اما اگر حقی برای شهرنشین وجود دارد، روستایی—در دورترین نقطه—حق دارد از همان نعمت برخوردار باشد.
من همان لحظه حس کردم که در نقدهای ادبی هم همین منطق در حال تکرار است.
برخی میخواهند ادبیات را از مردم جدا کنند، و نویسندگی را فقط حق گروهی خاص بدانند؛ گروهی با ذوق پیچیده، سلیقه نخبهپسند، یا ادعای فاخر بودن.
اما من فقط میخواهم از سادگی، صداقت و تجربه زیسته دفاع کنم؛ نه از «بیسوادی»، نه از «ابتذال».
از اینکه سادگی را پست و بیارزش جلوه بدهیم بدم میآید؛ چه در زندگی، چه در سیاست، چه در ادبیات.
این بود که عنوان «بوف کور یا ابنمشغله» را انتخاب کردم؛ دو نام که فراتر از کتاب، نماد دو فرهنگ در جامعه ما هستند.
بوف کور؛ ادبیات روشنفکرانه، منزوی و نخبهگرا
«بوف کور» یک شاهکار ادبی است، اما برای همه خوانده نمیشود.
ادبیاتی است که:
زبان سنگین و سمبلیک دارد
جهان را پوچ، تاریک و بیمعنا تصویر میکند
درد را میگوید اما راهحل نمیدهد
فاصلهای آگاهانه با مردم و زندگی واقعی میگیرد
بیشتر مناسب طبقه روشنفکر است تا انسان درگیر مشکلات روزمره
این نوع ادبیات گاهی خود را برتر از مردم میبیند؛ مردمی که صبح تا شب کار میکنند، خسته خانه میآیند و نایی برای فلسفهبافی ندارند. نه از سر بیعقلی، که از سر مشغله و واقعیت زندگی.
در همین روستایی که من زندگی میکنم، بسیاری صبح تا شب دنبال گوسفندانشان هستند و شب سر بر بالشت میگذارند و میخوابند. آیا آنها نیاز دارند درباره «فلسفه رنج» و «پوچی هستی» بخوانند؟
چه بسا چنین حرفها برای انسان دردمند خطرناک باشد، چون راهی پیش پای او نمیگذارد.
ابنمشغله؛ نوشتن از دل مردم، برای دل مردم
در مقابل، نادر ابراهیمی در «ابنمشغله» جهانی ساده، انسانی و واقعی ترسیم میکند:
آدمها همانگونه که هستند در داستان حضور دارند
امید و اخلاق از متن حذف نمیشود
تجربهی زیسته محور اصلی است
نوشته نه پیچیده است و نه ادا دارد
خواننده احساس میکند نویسنده کنار او نشسته، نه بالای سر او
این سبک ادبی، برخلاف ادبیات نخبهگرا، مردم را تحقیر نمیکند.
نوشتن را حق همه میداند؛ از پیرمرد روستایی گرفته تا کارمند خسته، تا جوانی که تجربهای مینویسد.
در فرهنگ ایرانی، سادگی همیشه ارزش بوده است. سعدی در «گلستان» حکمتهایی مینویسد که از بسیاری از مقالههای روشنفکرانهی امروز روانتر و مفیدتر است.
چرا؟
چون ساده، انسانی و قابل استفادهاند.
مشکل از کجاست؟
مشکل از آنجاست که برخی پیچیدگی را معیار فاخر بودن میدانند و سادگی را نشانه بیارزشی.
گویی هرچه فهمناپذیرتر، بهتر!
اما سادهنویسی ضعف نیست.
گاهی شکل بالاتری از بلوغ است؛ چون سخن را از دودستگاه ذهنی عبور دادهای تا به شفافترین حالت برسد.
بسیاری از متون بزرگ جهان سادهاند:
کتابهای آسمانی، حکایات اخلاقی، و حتی رمانهایی مثل «پیرمرد و دریا».
مشکل آنجاست که در جامعه ما:
تجربه زیسته «علم» محسوب نمیشود
خاطرهنویسی «ابتذال» شمرده میشود
نویسنده مردمی «پست» دیده میشود
روشنفکر خود را جدا از مردم میبیند
درحالیکه واقعیت این است:
گاهی یک نوشته ساده از پیرمردی روستایی کاری میکند که ده مقاله فلسفی هدایت هم نمیکند.
چرا باید برای مردم نوشت؟
جامعه امروز با رنجهای بزرگ روبهروست.
رنج اقتصادی، عاطفی، خانوادگی، هویتی، تنهایی و خستگی.
در چنین شرایطی، ادبیات فقط زمانی مفید است که:
امید بدهد
همدرد باشد
روشن کند
راه نشان دهد
فهمیده شود
بیان رنج بدون راهحل، تنها رنج را زیاد میکند.
اگر دنیا پوچ است، پس چرا باید نوشت؟ چرا باید ساخت؟ چرا باید زیست؟ چرا باید امید داشت؟
این همان پرسشی است که انسان دردمند نیاز دارد کسی برایش پاسخی انسانی و ساده بیاورد.
نتیجه؛ انتخاب بین دو سبک یا بین دو نوع نگاه؟
این مقاله دعوا بر سر «بوف کور» و «ابنمشغله» نیست.
دعوا بر سر نوع نگاه ما به ادبیات و انسان است.
من میگویم:
ادبیات حق مردم است
تجربه زیسته ارزش دارد
سادگی قدرت دارد
روشنفکری نباید تحقیرکننده باشد
نوشتن نباید از زندگی واقعی جدا شود
پیچیدگی معیار برتری نیست
اگر روشنفکر در دخمهای پنهان شود و مردم را از بالا نگاه کند، ارتباطش با جامعه قطع میشود.
اما نویسندهای که از دل جامعه برمیخیزد، حتی اگر جملاتش ساده باشد، اثر میگذارد.
و در پایان…
به نظرم چیزی که باید زیر سؤال برود، «سادگی» یا «پیچیدگی» نیست؛
بلکه اجبار به یک سبک واحد است.
این تصور که فقط یک مدل نوشتن «قابل تقدیر» است، نوعی استبداد ذوقی است.
در جهانی که همه حق دارند گاز داشته باشند،همه حق دارند بنویسند، و خوانده شوند.
ادبیات، اگر از مردم جدا شود، دیگر ادبیات نیست؛
سایهای است بر دیوار
.
---
---
---
---
---
---