
روز نهم تیر ۱۴۰۱، وقتی مثل هر روز در آن مدت من سامانهٔ ثنا را ـ بر اثر ابتلا به وسواس سامانهٔ ثنا ـ نگاه میکردم، دیدم در پرونده تغییری ایجاد شده است. روز پنجشنبه بود و انگار جناب قاضی یا طبق چیزی که در رأی مینویسند، جلسه تشکیل داده تا رأی را صادر کند، یا آنکه خودش، یا خودکار به دست، یا کلیدزن بر صفحهکلید، رأی خود را صادر میکرده است. هر چه بود، خبرش ۱۲ تیر ۱۴۰۱ به ما رسید.
خبر خیلی بدی بود. میدانید دعوای ما با همسایه نبود؛ دعوا با یک روستا بود که انگار اکثرشان بیمیل به تخریب دیوار ما و باز شدن راهی دیگر برای رفتوآمدشان نبودند. حکم که آمد، هم احساس خجالت میکردم، هم احساس خشم و هم غم،وهم شکست که چگونه چنین شد.
و این رأی صادر شد: رأی این بود حکم بر اثبات حقوق ارتفاقی، قلع و قمع مستحدثات، پرداخت خسارات دادرسی به همسایه. فقط «ابطال سند» را که حرف چرتی بود،وگنده تر حق ارتفاق بودرا از همسایه قبول نکرده بود البته با تخریب دیوار عملا دیوار سند هم فرو می پاشید ولی گفته بود برای حفظ ظاهر کار برای اصلاح سند دوباره دادخواست بدهد.
و در واقع گفته بود دیوار را خراب کنید تا همسایه به رفتوآمد دائمیاش برسد.
میدانید، این متنها را که مینویسم اصلاً توقع لایک ندارم، فقط مینویسم چون باید هر چه در آن سه سال گذشت را بنویسم. وقتی من برای یک کپی گرفتن ساعتها در دادگاه منتظر میماندم و چقدر عذاب میکشیدم، چقدر استرس بر من وارد شد… چه فرقی میکند تعریف کردن و نوشتن از آن موقع راکسی بخواند یا لایکی بخورد یا نخورد.
حالا من بودم و کورسوی تجدیدنظر؛ شاید در این دعوای فرسایشی جوی آب و دیوار مسخره نبازم. و فصل تجدیدنظر را حتی اگر هم کسی نخواند، برای دلم مینویسم.
پایان فصل دوم