
شاید با خوش خیالی فکر میکردم اگر موضوعی که چند سال درگیرش بودم و برایش حرص و جوش میخوردم تمام شود، همهچیز در زندگی به حالت عادی برمیگردد.
اما واقعیت این است که در زندگی این دنیا، «حالت عادی وسفید» معنا ندارد.
حالت عادی یعنی نبودن هیچ دغدغهی اعصابخردکنی؛
و آیا چنین چیزی اصلاً ممکن است؟
امروز که اینها را مینویسم، به عنوان مثال دو سه هفته است قرار بوده کمی خوراک دام یارانهای بگیریم.
هفتهی پیش گفتند سهشنبهی هفتهی بعد زنگ بزن.
زنگ زدیم؛ دوباره گفتند هفتهی بعد.
دامداری که توان ندارد، کنسانترهای که پارسال یک تُنش را ده میلیون میخرید، حالا باید چهل میلیون بخرد.
قیمت از کیلویی ده هزار تومان رسیده به چهل هزار تومان.
تو را دستبهسر میکنند، با دغدغهی گوسفندی که گرسنه میماند و آذوقهای که نیست.و این یعنی تهدید همین آب باریکه ای که در روستاها هست. وخودش دغدغه مهمی است .آینده را که ما دیگر به خدا سپردیم و فاتحه اش را خواندیم.
این مشکلات را بیشتر مردم جامعه به اشکال گوناگون
متاسفانه دارند.
۲۵ آذر ۱۴۰۲، وقتی پروندهی دادگاه من و همسایه تمام شد، فکر کردم شاید نفس راحتی بکشم.
اما چالشهای مالی دوباره خودشان را نشان دادند.
اینها را گفتم تا بگویم دنیا هیچوقت «وضعیت سفید» ندارد.
خیلی وقتها زرد است و باید با احتیاط جلو رفت؛وبعضی وقتها هم قرمز است.
چون تزاحم در آن بالاست.
زندگی یعنی راه آمدن با حادثهها.
و کنارش بودن.
قبول کردنشان بهعنوان یک همنشین دائمی.
دغدغهها همنشین زندگی آدمها هستند؛
وای به حال ما اکثر مردم دنیا که از فقرا محسوب میشویم
ودغدغه نان داریم .
با این حال پولدارها هم بی دغدغه نیستند هرچند حق انتخاب دارند. یک کارخانه دار دغدغه سود دهی کارخانه وحساب وکتاب کارخانه را همیشه دارد ،حتی ایلان ماسک و بیل گیتس هم دغدغه پروژههایشان را با خود حمل می کنند .
.