
گاهی فکر میکنم خودِ فیلم چیزی جز یک داستان نیست؛ روایتی تصویری از چند اتفاقِ بهظاهر ساده. بعد با خودم میگویم شاید اگر خوب نگاه کنیم، همهچیز در این دنیا داستان است؛ هر رخداد، آغاز و میانه و پایانی دارد. حتی عمرِ ما هم شبیه یک روایت است.
مثلاً همین آبیاری یک زمین کشاورزی را ببین: تحویل گرفتن آب، حرکتش در مسیر، گفتوگوهای کوتاه کشاورزان، هدر رفتن احتمالی آب، فکرهای پراکندهٔ صاحب زمین و لحظهای که آب به خاک میرسد…
اگر لحظهها را پشت سر هم بگذاری، یک روایت کامل ساخته میشود؛ روایتی ساده اما پر از معنا.
واقعیت این است که داستاننویسی یعنی همین: دیدن رشتهای از اتفاقها و معنا بخشیدن به آنها.
حتی یک کانال پیامرسان، با شروع و پایانش و رابطهای که در میانه با مخاطب میسازد، روایت خودش را دارد.
زندگی ما هم همین است؛
از تولد تا مرگ، یک داستان بلند که هر روزش یک صحنه است.
فیلم دیدن یعنی خواندن یک داستان تصویری؛
رمان خواندن یعنی دیدن همان روایت در شکل نوشتاری.
و قصهنویسی یعنی فهمیدن اینکه هر لحظهای که میگذرد، خودش یک داستان است.