
نوشتن آزاد از روی شعرها را دوست دارم، هرچند کار تکراریه
ولی در اصل دوست داشتم یک ترجمه قرآن منظوم بنویسم؛ چهارده سوره آخر قرآن رو هم براش جملاتی به عنوان شعر گفتم، ولی با خودم گفتم کار نویی نیست، ولش کردم.در واقع دیدم نیازی نیست ترجمه قرآن منظوم هست.
دو سه روز هست که دارم شعرهایی تصادفی از سایت گنجور رو به همین متنها تبدیل میکنم.
این چند تا از همین شعرهاست.
اوحدی
رحمتی کن، که ز هجران تو حال دل من
قصهای شد که به هر شهر و ولایت برسید.
کمی با من مهربان باش… بیا دوباره کنارم، که از بس از جدایی تو افسرده شدم، همهی شهر پچپچشان شد از با خود حرف زدنهای من، آره.
عراقی: ز تنهایی ملولم، چند نالم؟
ز بییاری به جانم، با که گویم؟
از بس ورِ دلم نشستم که یکی بیاد سری ازش بزنه، ولی
نیومد. موندم… درد و دلمو چطور رفعورجوع کنم؟ آخه من چقدر میتونم مگه گریه کنم؟اول و آخر، درونریزی غمها منفجرم میکنه.
خیام: «این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت /
چون آب به جویبار و چون باد به دشت»
دو روز مگه آدم بیشتر سهمش از دنیاست؟ گذشتهها که گذشته، فاتحه. آینده هم که نیومده؛ پس ختم غائله.
الانو داریم… دریابش عمره مثل باد پاییزیه. سروِ صورتِتو قشنگ به رنگ برف صفا میده. برو کنار جوی آبی بشین، ببین آب…
نمیخواد توی جوی راکد بمونه؛
لحظه تقلا میکنه زودتر
مثل آب از جوی عمرت رد بشه برسه به مقصدش.
مقصد آبِ جوی، زمین کشاورزه… و مقصد گذشت آبِ لحظهها از جویِ آب، زندگی ما آدما هم مرگه.
شهریار: «دور از تو ماه من، همه غمها به یک طرف
/ وین یک طرف که منت دونان کشیدهام»
وقتی من ازت فاصله دارم زندگی ماتمستانه. حالا به اینش صبر میکنم؛ ولی این دوری خیلی سخته، میدونی برای چی؟
چون منت نان را از نانوا با کمال میل میکشم، ولی آخه منت نامهربون رذل را برای چی باید بکشم ؟
تا مثلا دست مهری رو سرم بکشه.