پنجشنبه نویسی ۲۲ آبان ۱۴۰۴

میدانی، هرچه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید که بنویسم. در واقع، آنچه میتوانستم، نوشتهام. هر چه به قبل نگاه میکنم، تکرار است به شکلهای مختلف؛ همان حرفها با روایتهای تازه، با قصهای که سروتهاش یکی است.
انگار نوشتن در حقیقت فقط بازیگری کلمات است. من که نویسنده نیستم؛ تا آنجا سالها فاصله است. با این حال، هر نویسندهای در نهایت هر آنچه در ضمیرش دارد، بیرون میریزد. از سیاست و فلسفه و دین میگوید، فقط جملات را کنار هم قطار میکند، داستانی برای خودش و خوانندهاش میپزد و با واژهها از مهمان پذیرایی میکند.
اما در نهایت، نویسنده هر چقدر هم خود را بکُشد، ادیب است نه فیلسوف و سیاستمدار یا عالم دینی.
بازیگری کلمات البته چیز بدی نیست؛ هنرمندی میخواهد. هر چینش واژهای، ظرافتهای خاص خود را دارد. نویسنده باید این هنر را بیاموزد؛ کتاب بخواند، جستوجو کند، تجربه کند. البته استعداد هم مهم است، شاید مهمتر از همه چیز.البته نویسنده اگر انسان سرشار احساس هم نباشد در بعضی حوزه های نویسندگی مشکل خواهد داشت
اما این بازیگری کلمات گاه فریبنده است؛ وقتی بدون آگاهی از فلسفه، دین، اخلاق، اقتصاد و سیاست، بخواهد دربارهشان حرف بزند
آنچه من به عنوان یک فرد عادی درک میکنم و دیروز و امروز دربارهاش اندیشیدم، این است که ارزش و اعتبار هر نوشته در این است که نویسندهاش در همان حوزه صاحبنظر باشد. تازه، بسیاری از آنان هم بیشتر «مولف»اند تا «نویسنده»؛ کسانی که با بررسی دیدگاههای گوناگون مینویسند.
نویسندهی داستان، در نهایت فقط روایتگر است. یا به عبارتی کاتب نقال وقصه گو است .
افزودن پیاز داغِ پیشداوری مذهبی، سیاسی یا فلسفی به داستانها، اعتباری به آن نمیدهد و جهانبینی نمیسازد.البته نویسنده قطعا زمینه های فکری واعتقادی از گذشته خود در ذهن دارد که قطعا در نوشته هایش اثر دارد فقط باید گفت که داستان ها نباید حقیقت تلقی و جهان بینی بسازند.ونگرش ساز افکارمان باشند.
آنچه نوشته شد یک تحلیل کارشناسی نیست وقابل نقد بسیار است