جایی خواندم هیچِ نهیلیسمِ غرب زده با هیچِ مشرقی، از زمین تا آسمان فرقشان است. اصلاً آن هیچ کجا و این کجا! هیچ مشرقی ما اصلاً رنگ و بویش متفاوت است. هیچ ما، هیچ نیست، عطش است، زنجیر محکمی است که مرگ را با هستی، پیوند می دهد و عامل دلبستگی به حیات است. نیچه دو سده قبل هشدار داد که این هیچِ نهیلیسمِ پوچ گرا، دامن هستی بشر را خواهد گرفت. افسوس و صد افسوس که غرب آن را باور کرد و ما، خیر! حال برای ما مشرقی های غم زده، هم طارم نه سپهر ارقم خیام هیچ گردید و هم به طرب گذراندن این یک دم عمر. آری! هیچِ عدم گرایِ خالی از اوهامِ وحدت گرایِ مشرقی را دادیم و یک مشت پوچ ستاندیم. چه می دانستیم که این سودا چه بر سر مشرق زمین خواهد آورد. چه می دانستیم از هیچ تا هیچ چه میزان فرق است. هیچی که به ما دادند، شوق دوران شباب را از ما ستاند و یأس دوران پیری را بجای نهاد. معنویات را از ما ستاند و هیچ های شی گرا جای آن نشاند. هیچ هایی که در گذار زمان فرسوده شده، سایش پیدا کرده، از دست رفته و هیچ می شوند. اینگونه بود که سیاه چاله نیستی، تمامی لحظه های عمر عزیزمان را یک به یک بلعید. آری، اینگونه بود که جوانهایمان چون کهنسالان، سکون را برگزیدند و روزگارمان درگیر روزمرگیهای بی ثمر گردید و کتاب هایمان پر شد از قهرمان هایی که آرزوهایشان را وا میدهند و برای به آغوش کشیدن مرگ، گوی سبقت را از هم می ربایند. این هیچِ پوچ گرا، زندگی گذشته، حال و آینده ی مشرق زمین را به قهقرا برد و یک کوه افسوس و آه برایمان به یادگاری گذارد. بقول بیدل:
"هستی بطپش رفت و اثر نیست نفس را
فریــــاد کزیـــن قافـــــله بردند جــرس را"