تماشای دو برادر نوجوان کفترباز کوچه مان مرا به این فکر انداخت که کفتربازی چه مزه ای دارد؟! شاید سوال مسخره ای به نظر برسد اما خب ممکن است به پاسخ های جالبی برسم!
امروز که برای من یک روز تعطیل است، از صبح شاهد عشقبازی این دو نوجوان با کفترهایشان هستم. واقعا چه عشق مثال زدنی ای! مطمینم مجنون اینجا بود جلوی این دو نوجوان لنگ می انداخت. لحظه ای روی پشت بام، لحظه ای در حیاط و لحظه ای روی دیوار، با سرهایی که مدام رو به بالاست! نمی دانم چه مزه ای دارد این کار؟ شاید چون تجربه اش را نداشته ام و البته علاقه اش را. اما مطمینم آنها از این کار لذت زیادی می برند. مطمینم آنها عاشق کفترهایشان هستند. آنها با این عشق صبح خروس خوان از خواب بیدار می شوند و مشغول آب و دون دادن و بق بقو کردن با کفترهایشان می شوند. اصلا به درست بودن یا نبودن کارشان کاری ندارم. ولی فکر می کنم اگر بخواهم مزه ی کفتربازی را درک کنم، باید اندکی همذات پنداری کنم. شاید مزه ی کفتربازی مانند مزه ی نوشتن برای من باشد. من وقتی می نویسم، گذر زمان را حس نمیکنم. من وقتی می نویسم فقط می نویسم و زندگی در لحظه ی اکنون را تجربه می کنم. باور دارم حس آنها هم شبیه احساسات من است.
دوستان به من خرده نگیرید که چرا این دو کار را در یک راستا قرار دادم. قرار نیست آن دو نوجوان هم مانند من و شما فکر کنند. آنها اینگونه عشقبازی می کنند و من و شما جور دیگر. مهم این است که چیزی برای عشق بازی داشته باشیم و از آن مهمتر عشق بازی کردن را بلد باشیم!