باران
قبل اعدام غزل تو را میخواند
جرمش بستن خیابان بود
در گوشهای
پیاز رنده میکرد مدام
خود سیاست بود
و در گوشهای
جسد مردی کر و لال افتاده
با یک جفت چشم در دستش
احسان مژده
۴ مهر ۱۴۰۴