سلام
من هومنم . همان هومن که همیشه عاشق این بود که بنویسد
از شعر نو تا شعر رپ و رمان های عاشقانه و منتقد به سبک صادق هدایت
همان هومنی که الان سیزده ساله که خودش رو به عنوان یه دانش آموز میشناسه و کاری جز پیچاندن درس ها بلد نیست.
اون هومن. اون بچه یک یازده ساله ای که برای نشر داستان آدریم که به قلم کودکانه اش قلم زده بود در ویرگول حساب بازکرده بود، الان ۱۹ ساله شده.
باورش نمیشود.هم اینکه ویرگول بیست و اندی ساله شده و هم این که هشت سال گذشته.
و اون هومن ترسیده.
از این که دارد میفهمد زیادی هدف هایش بزرگ بودند.
سنگ های را برداشته بوده که اصلا سمتشان رفتن نشانه ی نزدن است.
ترسیده چون نوزده ساله شده و موجودی حساب بانکی اش زیر یک میلیون تومان است و همان را هم از پدرش با سرخم شده روی زمین درخواست کرده.
هومن از سربازی رفتن ترسیده. از این همه عوض شدن همه چیز در عرض یکی دو سال ترسیده و نمیداند که باید چکار کند. اصلا نمیداند که چه دارد بر سرش می آید.
هومن درحال فکر کردن است. به این فکر میکند که چگونه هم شهریه ی دانشگاهش را در بیاورد و هم درس هایش را بخواند. همانگونه که نخواند. البته اگر بتواند در دانشگاه آزاد با این گندی که در کنکور بالا آورده حداقل در رشته ی روان شناسی پذیرفته شود.
هومن گوشی خودش رو هم سوزانده. گوشی قدیمی خاله اش را دست گرفته و درحال تایپ کردن است.
به من اعتماد کن
هومن بی عرضه ترین آدمی است که تابحال دیده ام....
