
خودم را به آغوش سایه می سپارم
از من چیزی بساز که نمی خواهند ببینند
برای خونخواهی فرشته ایی که در شنکجه مُرد
برای خنده های گوسفند و گریه های گرگ
دنیا لیاقت خوبی های من و تو رو نداشت
واسه اونی که حق خودش رو زیر پا گذاشت
خودش رو تو اشک می شست که پاک بشه گُناش
اون بچه هیچ گناهی به جز سادگی نداشت
جواب گریه کودک پنبه توی گوشه
برای گلی که له شد اون هم توی کوچه
همون موشی که با جارو میره توی لونه
سیلی حقیقت رو می خابونه توی گوشت
.... از این جا به بعد دیگه قلمم از حرکت ایستاد !