
یه روزی می شم آزاد
تو اوج ابرا تو آسمون
خسته ام این شبای سرد
برام بزن ساز چی مونده واسم به جز شعرای دست ساز
حس های نگفته که دفن شده توی دلم . مونده حسرت اینکه اینو بهت بگم
من دوست دارم از ته دل . پس بمون واسم نکنی ول نکنی ول این تنها رو ....
تو دل شب ، پرسه بزن ، تو فکر من ، می بینی که تو شدی همه ذهنم همه دلم
بدون تو من یه مرده تنها و زارم من رو زنده کن بیا کنارم
با این حال زارم و بی تو نمی تونم ..
نمی دونم چه جوری سر کنم ... تویی سهم خودم
بی تو چه جوری خودم رو دوست داشته باشم ؟
من این چیزا رو نمی خوام اصلا ، دنبال تو ام
توی کوچه های اینم شهر ...تو کجایی اصلا
دیگه خسته شدم از این جنگ بی مفهوم تلخ
از این همه درد سرد بی هدف
دیگه نمی خوام حتی اگه بدن به من همه دنیا رو
میاد به چه کارم وقتی تنها و زارم
زانو هام رو می گیرم تو آغوشم
تا که شاید بشه درد ها فراموشم
ولی من ادامه می دم ... ادامه می دم برای تو ....
برای تووو ... تا گرک و میش تا خود صبح ...برای تو ....برای تووو .
بهانه کن من و بیا ... ببین منو وقتی که تنهام و با حال زار ...تنهام نزار ....
تموم شب گرفته من و این قفس غم و بارون نم نم ....
از این همه فشار درد با دستای سرد و نوری که خاموش می شه کم کم
من خوابیدم ....تا خود صبح .
مگه من چمه انگاری حقمه که اینجوری تنها بشم ....
انگاری که من یه شبحم که میرم از یاد
مثه یه فریاد که خفه می شه در باد
مثه برگ خزون ....برام بخون ....
منم اون شاعر خیابونی ...که می خوند از عشق ...ولی کسی نگرفت دستش رو ..و رفت و خاطره شد
همونی که با غم ها محاصره شد ...ولی کسی نپرسید حالشو اینکه واقعا چی شد ....
گمراه نکن منو بگو کجایی از یه جای دور ... من رو بخون ...