هر بار میخواهم بنویسم، ترس از کاغذ سفید را احساس میکنم. ترس از اینکه در نوشتن خطا نکنم.
در ذهنم بود که در مورد ترس از نوشتن بنویسم، اما تعدادی اتفاق بیرونی باعث شد تا در درونم ترسهایم را بهتر ببینم. اگر بخواهم کاملتر بگویم نه فقط برای نوشتن، که هربار فعالیتی را برای اولین بار انجام میدهم، ترس از اشتباه کردن من را دچار میکند. ترس از اشتباه کردن دستم را میگیرد و دلم را مردد میکند.
هربار که قصد دارم فعالیت جدیدی را آغاز کنم، هنگامیکه با خودم مرور میکنم؛ چگونه باید اینکار را انجام دهم؟ ناخوداگاهِ درونم متوجه میشود که این کار متفاوت است و شروع میکند...
منتقد همیشه بیداری در من است که؛
میداند این کار قبلا انجام نشده.
که یک نفس هشدار میدهد پای ناشناختهها در میان است.
که ضعفهایم را بمن گوشزد میکند.
آنچه در ادامه میخوانید نوشته ای از ونسان ونگوک است که در سایت متمم پیرامون ترس از اشتباه کردن خوانده بودم.
کسی که میخواهد فعالیت کند، نباید از اینکه گاهی اشتباه کند، بترسد. نباید از اینکه گاهی لغزش داشته باشد بترسد.
خیلی از انسانها فکر میکنند، برای اینکه انسان خوبی باشند، باید دقت کنند که به هیچ کس هیچ آسیبی نرسانند.
این یک دروغ است. هیچ کاری نکردن و هیچ اشتباهی نکردن، توقف است. ایستادن است. متوسط ماندن است. میانمایگی است.
هر وقت یک بوم خالی می بینی که به شکل احمقانه ای به تو خیره شده و نگاهت میکند، با قلم و رنگ بر گوشش بکوب تا از خواب برخیزد.
نمی دانی که نگاه خیره ی بوم خالی به هنرمند، چقدر فلج کننده است. انگار به تو میگوید: تو هیچ کاری نمیتوانی بکنی!
تاثیرگذاری نگاه خیره ی بوم خالی، گاهی چنان است که نقاشان را به احمق هایی ترسو تبدیل میکند.
نقاشان زیادی را می شناسم که از بوم خالی میترسند و نمیدانند که این بوم خالی است که از یک نقاش پرشور، بر خود می لرزد.
زندگی هم برای اکثر ما چنین چیزی است. یک بوم خالی. بی معنی. چیزی که نگاه خیره اش، انگیزه و روحیه را از تو میگیرد.
اما مهم نیست که زندگی چگونه به نظر می آید، از نگاه سرد و بی روح آن نباید ترسید.