بی حال نیستم. بی انگیزه هستم. این دوتا رو میشناسم و از هم تشخیص میدم. برنامه ریزی رو هم که خوب بلدم، یه تعداد کارهای عقب افتاد هم هست که باید انجام بشه، اما هر وقت بحث اجرا میشه میگم؛ خب که چی؟! حالا بشه یا نشه چه فرقی میکنه؟ امروز یا فردا چه فرقی میکنه؟ چرا خودت رو الان میخوای خسته کنی؟ برای چی باید این کتاب رو بخونم؟! برای چی باید فلان پست رو کامل کنم و انتشار بدم؟!
این تنبلی میشه؟ نمیدونم ....اما میدونم تنبلی یکی از اون عامل هایی هست که میگه بیخیال. خسته نکن خودتو.
یه سری کارها انجامش سخته. اما یه سری کارهای دیگه عادته یا اجباره و تلاش کمتری میخواد. من الان توی دومی موندم. کتاب خوندن رو دوست دارم . یه کم تلاش میخواد. لااقل برای من سختی کمتری داره.
این اون فیل تنومند کتاب برادران هیث هست که حوصله قدم زدن نداره. یه فیل که فیلسواری روش نشسته که نقشه رو بلده و راه و چاه رو میدونه اما مشکل اینکه که فیل پرقدرت حوصله تکون خوردن نداره.
با خودم میگم شاید این به سن آدما بستگی داره. آدمی که سن 40 سالگی رو رد میکنه شاید بیشتر با خودش میگه خب که چی؟ و دست و دلش کمتر به هرکاری میره. شاید این موضوع واسه سن بیولوژیک باشه. خب سن که بالاتر میره ریسک پذیری و حتی اقدام کردن آدمها کمتر میشه. به خودم میگم شاید همه اینطوری باشن. خب سکوت و سکون معلول بالا رفتن سن هست. اما دوباره خودم به خودم میگم؛ توهم که این سن رو گذاشتی واسه اینکه بهانه کنی و کمتر اقدام کنی.
فکر میکنم؛ ما برای همه کارهامون یه هزینه فایده میکنیم. یه بررسی میکنیم که بریم یا نریم. انتخاب کنیم یا نکنیم. که بنویسیم یا ننویسیم. بخونیم یا نخونیم. اما این محاسبهگر درون توی هر سنی یه جور تصمیم میگیره.یه پارامترهایی رو در تصمیمش اثر میده. یا اگه بخوام بهتر بگم یه جور حال میکنه که تصمیم بگیره.
اصلا بسته به نگرش ذهنی و سن هر آدمی این حسابگر یه جور حساب کتاب میکنه و این روزهای من به هر دلیلی که باشه داره به سمت ننوشتن، نخوندن و هر انفعال دیگه ای غش میکنه. شاید باید خودشناسی رو بیشتر کنم که سن و سال رو بهونه نکنم. دلیل اصلی رو پیدا کنم و مشغول شم..