وقتی یه آدم توی یه بازی تعویض میشه، بسته به اینکه این شخص برای بازی چقدر مهمه، یه سری از قواعد بازی هم تغییر میکنه.
از حالا به بعد توهم باید با قواعد جدید بازی کنی. نه اینکه این رفتار و مواجهه فقط مخصوص اون شخصِ تعویضی باشه، حتی آدمهای دیگه از تیم خودت هم بازی شون تغییر میکنه. اینجاست که با خودت میگی :
تعامل با آدمی که حالا عوض شده خیلی سختتر از تعامل با آدمی هست که تازه تعویض شده.
قبلا فکر میکردم همیشه کنار اومدن با آدم جدید تنها چالش این تغییرات هست.
یعنی اینکه بفهمی آدم جدید چه جور آدمی هست؟ نحوه بازیش چطوره؟ کجاها تاکید داره و کجاها انعطاف پذیر هست؟ معمولا در ابتدا در مورد شخصی که هیچ دانش قبلی ازش نداری در حال کسب تجربه و بررسی سطح اعتماد هستی و بعد به مرور که شناخت پیدا میکنی، رفتار میکنی.
اما اینروزا متوجه شدم بعد از این تغییرات احتمال داره با یه چالش مهمتری درگیر باشم؛ اینکه ممکنه آدم یا آدمهای قبلی هم عوض شده باشن. پس باید برای نحوه تعامل و کارکردن با آدمی که از قبل بوده و حالا رفتار بیرونیش عوض شده هم تدبیری داشته باشم.
با همچین فردی، از قبل آشنایی و پیش زمینه ازش داری. بواسطه شناخت تا حدی اعتماد نسبی پیدا میکنی و به همون میزان ازش توقع داری.
مثل یه سربازی که توی میدون نبرد، زره و اسلحه شو گذاشته کنار و از طرف کسی که به ظاهر خودی بوده زخم میخوره. سوزش این زخم خیلی بیشتر و ماندگار تره. چراکه با خودش یه درد احساسی داره که از درد جسمی کمتر نیست.
وقتی به این زخم خاص نگاه میکنم برای بار چندم به خودم یادآور میشم؛
همه آدمها به فکر خودشون و منافعشون هستن.
همه آدمها به فکر خودشون و منافعشون هستن، حتی اگه این حقیقت تلخ رو به زبون نیارن.
همه آدمها به فکر خودشون و منافعشون هستن، حتی اگه این حقیقت تلخ رو کادوپیچ کنن و توی زر ورق طلایی بهت تقدیم کنن.