تا حالا شده بشنوی که یکی میگه: «من از اول یه حسی داشتم که این آدم صادق نیست» یا «حسم بهم گفته بود که این کار جواب نمیده»؟
و بعد به خودت نگاه کنی و بگی:
«پس چرا من همچین حسی ندارم؟ چرا حسهام هیچوقت راه درستو نشونم نمیدن؟»
خب، راستش منم خیلی وقتا اینجوری شدم این سوال توی ذهنم ایجاد شده که چرا من حسهام بهم راستشو نمیگن؟ اصلا چرا حسهام باهام حرف نمیزنن؟ چرا حسی ندارم؟ چرا نمیتونم به حسم راجع به آدما اعتماد کنم؟
ولی نگران نباش! قضیه اصلا ناتوانی من و تو نیست!! اصلا اینجوری نیست که ما حس نداشته باشیم یا حسهامون بهمون دروغ بگن!! توی این مقاله، کامل راجع به این موضوع توضیح دادم.

حسی که خیلیا بهش میگن دلشوره، دلگواه، شهود یا حتی الهام، در واقع یه جور پردازش سریع مغزه. یعنی مغز ما از روی تجربههای قبلی، نشونههای ظریف (مثل لحن، نگاه، رفتار آدما، یا حتی جو یه محیط) سریع یه الگو میسازه و نتیجهگیری میکنه. خودمون متوجهش نمیشیم چون این فرایند تو ناخودآگاه اتفاق میفته. برای همین به نظر میاد یه «حس مرموز» بهمون سیگنال داده. و راستش بعضی وقتا هم حتی خودمون جا میخوریم که چطور همچین چیزی رو فهمیدیم بدون اینکه هیچ مدرکی جلو چشممون بوده باشه.
پس این حس، جادویی نیست. مهارته. یعنی مثل دوچرخهسواری یا آشپزیه، باید تمرینش کنی که بهتر شه.
چندتا دلیل مهم وجود داره:
✅ تجربهی زیاد
کسی که بارها تو موقعیتای مشابه بوده، ناخودآگاهش پر از الگوهاییه که میتونه ازشون نتیجهگیری کنه. مثلاً یه معلم با تجربه میفهمه کی داره تقلب میکنه حتی اگه دقیق ندیده باشه.
✅ توجه به نشونههای ریز
بعضیا به زبان بدن، حالت چهره، حتی تپق زدن تو حرفای بقیه حساسترن. همین باعث میشه مغزشون سریعتر چراغ هشدار رو روشن کنه. ادمایی که کمتر توجه میکنن یا درگیر فکرای خودشونن ممکنه اصلاً این نشونهها رو نگیرن.
✅ اعتماد به خود
آدمایی که به خودشون اعتماد دارن، وقتی یه حسی میاد سراغشون، بهش توجه میکنن و میسنجنش. آدمای شکاک به خودشون معمولاً این صدا رو خفه میکنن یا نادیده میگیرن. خیلی وقتا پیش میاد که میگن «نه بابا این فقط یه فکر الکی بود» در حالی که اگه به همون صدای کوچیک گوش میدادن، شاید جلوی یه اشتباه یا دردسر رو میگرفتن.
✅ ذهنت چقدر شلوغه؟
وقتی دائم تو فکر و استرسی یا ذهنت پر از صدای مختلفه («نکنه اشتباه کنم؟»، «اگه فلانی ناراحت شه چی؟»)، دیگه صدای حس درونتو نمیشنوی. این دقیقاً مثل این میمونه که بخوای تو یه اتاق پر سر و صدا صدای زنگ تلفن رو بشنوی، عملاً شنیدن غیر ممکن میشه.
حالا بریم اونور قضیه. حسها همیشه هم درست نمیگن. گاهی برعکس، گمراهکنندهان چون:
❌ پیشداوری داریم (مثلاً چون فلانی یه بار بدی کرد، فکر میکنیم همیشه بده)
❌ ترسها و ناامنیهامون قاطی میشن (مثلاً چون از تنها موندن میترسیم، نشونههای واضح رد شدن یه نفر رو نادیده میگیریم)
❌ اطلاعات کم داریم (تو موقعیتهای جدید که تجربه نداری، حست هم نمیتونه کمک زیادی کنه)
این اشتباهات گاهی باعث میشه بعداً بگیم: «وای چطور اینو نفهمیدم؟» یا حتی «عجب آدم سادهای بودم که گول خوردم». اما واقعیتش اینه که همهی ما آسیبپذیریم و فقط با تمرین و تجربهست که کم کم قویتر میشیم.
اگه میخوای به حسهات اعتماد کنی، این تمرینارو امتحان کن:
🌿 برگرد عقب و مرور کن
وقتی یه اتفاق میفته (مثلاً کسی سرت کلاه میذاره یا برعکس، بهت کمک میکنه)، یه بار مرور کن ببین قبلش چه نشونههایی بود. کمکم یاد میگیری کدوم نشونهها ارزش توجه دارن. من خودم یه دوستی دارم که همیشه میگه وقتی یکی زیادی تعریف میکنه، حتماً یه نقشهای داره. شاید کلیشه باشه، ولی برای اون تبدیل شده به یه علامت هشدار که تو سالها تجربه به دست آورده.
🌿 ذهنتو آروم کن
مدیتیشن، نوشتن احساسات یا حتی پیادهروی میتونه کمکت کنه ذهنت خلوت شه و بهتر صدای درونتو بشنوی.
🌿 به بدنت گوش کن
گاهی حسهای بدنی (دلدرد، نفستنگی، تنش عضلانی) قبل از اینکه مغزت بفهمه، دارن هشدار میدن. یاد بگیر به اینا توجه کنی.
🌿 به خودت اجازه بده اشتباه کنی
اگه میخوای حست قوی شه، باید تمرینش بدی. یعنی گاهی اشتباه کنی، ولی دست از گوش دادن بهش برنداری.
یادت باشه، اینکه فکر میکنی حسهات کار نمیکنن، به معنی معیوب بودن تو نیست. یعنی هنوز فرصت پیدا نکردی باهاشون آشنا شی و تمرینشون بدی. بعضیا این مهارتو ناخودآگاه یاد گرفتن، بعضیا باید با کمی تلاش بهش برسن. و مهمتر از همه: حتی قویترین آدمها هم گاهی حسشون اشتباه میکنه. پس با خودت مهربون باش، واقعا.