ویرگول
ورودثبت نام
جین آستین مناطق محروم
جین آستین مناطق محرومیه کم از اینور اونور، ولی بیشتر از دل خودم!
جین آستین مناطق محروم
جین آستین مناطق محروم
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

عطر لوندر و بوی باروت

۱- وسط جنگ و بهاریم. چه ترکیب عجیبی!

گل‌های لوندر پشت پنجره گل داده‌اند، غنچه‌ها توی حیاط یکی یکی در حال باز شدن‌ هستند. دلم میخواهد عکس بگیرم و برای خواهرم بفرستم. دلم میخواهد از بوته‌های خیار و گوجه‌‌ای که کاشتم عکس بگیرم و برای بابا بفرستم تا خوشحال شود! یادم میفتد که اینترنت ایران قطع است و هیچ دسترسی به هیچ‌کدوم‌شان ندارم. بعد یادم می‌آید که ایران جنگ است. که تا همین دیروز خواب راحت نداشتم از فکر اینکه خواهر و بچه‌هایش توی تهران هستند و تهران زیر آتش بمباران است. بعد چشم‌های خواهرزاده‌م را تصور می‌کنم، نگاه مضطربش از صدای انفجارها. بعد دلم میگیرد که چرا یک بچه باید کودکی‌ش اینطور بگذرد. بعد بغضم میگیرد از ترس از آینده‌ای که نزدیکانم تحمل می‌کنند. بعد همینطور دنیا دور سرم میچرخد و میچرخد و یادم میرود که بهار است و گلها گل داده اند و غنچه‌ها قشنگند!

۲- بین رفرش کردن فیدها و از این کانال به اون کانال خبری رفتن مغزم هنگ کرده است. هیچ خبری را تا آخر نمی خوانم، هیچ چیزی توجهم را جلب نمیکند. نه بی‌خبری آرامش میدهد نه انبوه خبرها ! انگار چیزی درونم تشنه‌ی هیجانی است که دریافت نمیکند. هیجانی که با اینکه برای آن تشنه است ولی در عین حال از آن میترسد و نمی‌خواهد اتفاق بیفتد. در واقع انگار مغزم از اتفاقی هراس دارد که نباید بیفتد و انقدر از آن میترسد و از این ترس در عذاب است که میخواهد هرچه زودتر با آن روبرو شود و هراس را تمام کند. به خودم میگویم از خانواده بی اطلاعم ولی اینکه بد نیست، اگر اتفاقی بیفتد به من میگویند. بعد یکهو ترس برم میدارد که چطور خبر بدهند؟! اصلا شماره تماس من را دارند؟ همین که هنوز اتفاقی از شهر پدری گزارش نشده را به فال نیک میگیرم تا خودم را آرام کنم. دوست دارم فکر کنم که الان در خانه‌باغ دور هم نشسته‌اند. حوض را آب کرده‌اند. بچه‌ها در حال بازی و تفریح توی هستند. هندوانه‌ای قاچ کرده اند و دور هم دارند گل میگویند و میخندند. که مامان و خاله‌ام، که بعد مدت‌ها دوباره پیش هم هستند، دارند پچ‌پچ میکنند و ریز ریز میخندند. بابا با یک سبد میوه که از باغ چیده در رفت و آمد است و بچه‌ها با بیل‌های کوچک شان افتاده‌اند به جان باغ و زمین را میکنند. که مثلا از آن بعداز‌ظهرهای کشدار است که منتظری گرمای هوا شکسته شود که نفسی تازه کنی. انگار مثلا با رفتن خورشید و آمدن شب اتفاق جالبی در راه است ولی در ادامه بعدازظهر کشدار یک شب کشدار است که به صدای سریالهای تلوریزیون و فوتبال دیدن هدر می‌رود. انگار دلم برای همین بیهودگی ساده تنگ شده است.
۳- هرچند روز یکبار اینترنت گوشی مامان و بابا وصل می‌شود، با کیفیت ت...می یک تماس نصفه نیمه با من می‌گیرند که از حال خود باخبرم کنند. در تمام مدت تماس در تلاشند که بگویند همه چیز در امن و امان است و من بیهوده نگرانم. من اما حرف‌هایشان را،‌ خنده‌ها و شوخی‌هایشان را باور نمی‌کنم. از بین حرف‌ با این و آن گاهی تظاهرها و دروغ‌هایشان برای من رو می‌شود و فرو میریزم. از فکر اینکه میخواستند از تهران بروند ولی بنزین پیدا نکردند،‌ از فکر اینکه از ترس و اضطراب از دم غروب تا صبح فردا به زیرزمین خانه پناه میبرند، از فکر کردن به اینکه کاری از دستم برنمیاید و بدتر از آن، مشکلات‌شان را از من پنهان می‌کنند تا نگرانم نکنند دیوانه می‌شوم. در یکی از تماس‌ها مامان گفت خدا رو شکر که تو رفتی و جات امنه،‌ اشک در چشمم حلقه زد. خواستم بگویم که من اما میخواهم توی این مصیبت،‌ وسط این اتفاق‌ها، همان نگرانی‌ها و مشکلات شما را داشته باشم، که کنارتان باشم،‌ همان ترس ها و اضطراب‌ها را با هم تجربه کنیم، که دوست دارم در احساس شماسهمی داشته باشم. بغض گلویم را گرفت و حرفم برید. خدا را شکر که اینترنت نصفه و نیمه و کیفیت پایین تصویر نگذاشت که اشکم را ببینند.

مهاجرتتنهایی
۱
۰
جین آستین مناطق محروم
جین آستین مناطق محروم
یه کم از اینور اونور، ولی بیشتر از دل خودم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید