استراتژی "هیچ وقت وسط نباشید"
این استراتژی از جنس تجربه است. مسئله ای که خیلی از ما ها درگیر آن هستیم. انتخاب بين گزينه هايي كه فرآيند تصميم گيري براي آن ها ماه ها و يا حتي سال ها به طول مي انجامد.
در زندگی ما همیشه فرصت ها و موقعیت هایی بوجود می آید که باید انتخاب کنیم. فارغ از این که کدام انتخاب درست و صحیح است به نظر من مهم این است که بالاخره یکی را انتخاب کنیم. " وسط بودن" خوب نیست حتی میشه گفت خیلی هم بد هست.
وسط بودن مانع پیشرفت میشود، وسط بودن تمرکز را از ما می گیرد، وسط بودن بازدهی ما را پایین می آورد، وسط بودن ما را احمق می کند و خیلی پیامدهای بد دیگری هم دارد.
من به این دلیل اسمش را گذاشتم استراتژی "هیچ وقت وسط نباشید" زیرا حتی اگر دنبال گزینه غیر دلخواه خود هم برویم و آن را انتخاب کنیم از یک سر در گمی طولانی نجات می یابیم. سر در گمی ای که نتیجه ای جز آه و افسوس به دنبال نخواهد داشت.
مثال های زیادی برای " وسط بودن " وجود دارد. مثلا؛ مهاجرت کنم یا نه، کارمندی را ادامه دهم یا نه، ادامه تحصیل دهم یا نه و هزاران تای دیگه. اگر انتخاب نکنیم و تصمیم نهایی را نگیریم تا سال ها درگیرش خواهیم بود و فکرش رهایمان نمی کند.
مثلا خیلی از آدم ها دوست دارند واقعا مهاجرت کنند این واقعا که گفتم یعنی اصلا احساس بدی در کشور خودشان دارند اما به هر دلیلی به طور جدی برای آن اقدامی نمی کنند. چند وقت به کلاس زبان می روند و بعد رهایش می کنند. چند وقت در مورد آن تحقیق می کنند و باز رهایش می کنند و یک روزی چشم باز می کنند و می بینند چند سال درگیر این مسئله هستند که بروند یا نروند! و در این چند سال نه برای مهاجرت خود کاری کرده اند و نه به اندازه ای که می توانستند در کار و زندگی خود پیشرفت کرده اند. شاید هم پیامدهای ذهنی و روانی هم برایشان داشته باشد.
این " وسط بودن " چیزی را درست نمی کند در حالیکه شما بهترین روزهای زندگی خود را در گیر و دار رفتن یا نرفتن گذرانده اید چیزهای بسیاری را از دست داده اید.
مثال های بسیار زیاد دیگری از این دست وجود دارد. مثلا؛ خیلی از کارمندان دوست دارند دیگر کارمند نباشند و کسب و کار خود را راه بیندازند (صحبت در مورد کارمندانی است که این شرایط را دارند) روزها را می گذرانند در حالیکه به کسب و کار خود فکر می کنند یک روز انگیزه دارند یک روز نه، یک روز به دنبال ایده هستند روز دیگر نه. این وسط بودن او را هم از بین می برد. بعد از مدتی می بیند نه کسب و کار خود را راه انداخته و نه جایگاهی درخور در سازمان خود دارد. در حالیکه اگر وسط قرار نمی گرفت می توانست جایگاه بهتری داشته باشد.
استراتژی "هیچ وقت وسط نباشید" همین را می گوید؛ انتخاب کن!
اینکه سال ها در کشا کش یک تصمیم باشیم جز حسرت چیزی به جای نمی گذارد. انتخاب گزینه ای که باب میلمان نیست غم انگیز است اما باعث می شود که مسیر خود را انتخاب کنیم البته همه ي اینها در حالیست که دیگری را کاملا رها کنیم!
شاید این " وسط بودن " هم نوعی کمیابی است که در کتاب " فقر احمق می کند " به گونه هایی از آن اشاره شده است. البته عنوان انگلیسی کتاب Scarcity یا همان کمیابی است که در سال 2013 توسط سندهیل مولاینیتن و الدار شفر نوسته شده است. هر دو نویسنده توسط مجله فارن پالیسی به عنوان یکی از صد متفکر برجسته جهان شناخته شده اند. کتاب توسط چندین برنده جایزه نوبل اقتصاد مانند دنیل کانمن و ریچارد ال تیلر تحسین شده است.
در این کتاب به موضوعات و شرایطی می پردازد که باعث کاهش عملکرد انسان در زندگی و تصمیماتش می شوند. تصمیمات اشتباه و عملکردهای ضعیفی که ناشی از دغدغه های بیش از حد می باشد. دغدغه هایی که از جنس کمبود زمان، کمبود منابع مالی، گرفتاری بیش از حد شغلی و ... می باشد.
" وسط بودن " یکی از این دغدغه هاست یکی از همان عواملی که باعث عملکرد ضعیف انسان میشود. " وسط بودن " باعث کاهش بازدهی، تصمیمات اشتباه، عدم تمرکز و ... می شود. " وسط بودن " باعث می شود ما به دیگر ابعاد زندگی توجه نکنیم و در نهایت مانع پیشرفت ما می شود.