جواد آقاقدیری
جواد آقاقدیری
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

رویای تنهایی!

به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست

نمیدانی چه بگویی

با که حرف بزنی

مگر راهی وجود دارد که بخواهی درست و غلط راهی را تشخیص دهی؟

چه برسد که بخواهی کسی ان را برای تو انتخاب کند!!


نه

گمان نمیکنم


همه در پارادوکس سردرگمی هستیم در واقع اسیریم!

سردرگمی که تقریبا ناخودآگاه در ذهن ما آرمیده


جالبیش اینجاست که میدانیم ولی انگار میترسیم از آن سخن بگوییم

شاید چون دگران میگویند کافر شده ایم!! هه :)


اما چرا باز هم آن را نهی میکنیم

چرا با آن روبرو نمیشویم

گذشت هم چیز مناسبی نیست

چرا ذهنت را سرکوب میکنی؟!


گاهی

آدم فکر میکند در این دنیا تنهاست

جون همه از گفتن، از جمله درک و فهم حقایق بیم دارند

مبادا خودشان، شانشان، و امثال این چیز های بیهوده و چرت خراب شود... خخ

یا که هنوز بلوغ فکری به معنای درستی بین آدمیان نرسیده

اصلا بلوغ فکری چه مسخره بازی است!

تو چه میدانی درون یک کودک که سر به زیر است و دیگران آن را خجالتی و آرام می پندارند!!! چه میگذرد

آدم دلش میسوزد


انگار همه ما اشتباهی هستیم

چون هر کداممان یه جای کارمان میلنگد !

خودمانی بگویم ، کم و کسری :) بیداد میکند

و انگار تا آخر، انسان باید تاوان آن را بدهد

آخر بخاطر چه خبطی

(چه کشکی چه دوغی در اینجا نویسنده کمی مزاح کردند!)


تنهایی خود ابهام است!

دلیلش را میدانستی دیگر ادامه این مطلب را نمیخواندی


سالها پیش، سوالی در ذهنم خطور کرد

موقعی بود که دلباخته شخصی شده بودم و دوست داشتم دنیایم را با او و برای او در میان بگذارم ...


بگذریم؛

آن سوال این بود که سرنوشت ما از پیش نوشته شده یا قلم تقدیر به دست خود ماست و ما باید آن(زندگی) را نگارش کنیم؟

جواب مناسبی نیافتم

نمیدانم، شاید تند میروم

در جواب گرفتن پرسش هایی که شاید هیچ جوابی نداشته باشند...


متاسفانه باید بگویم آدم از تنهایی نمیمیرد، بلکه در رویاهایش اسیر میشود!

آنچنان تنهایی اش فراگیر میشود که گویی دیگر به دنیای پیرامون خود و چیزهایی که اتفاق می افتد حس نداشته باشد

حیرت زده نمیشود

شادی واقعی را نمیچشد


نمیداند خودش هنوز زنده است یا نه

شاید چون حس میکند که دارد فراموش میشود دارد اینگونه ادا در میاورد؟

و مدام این سوال را از خود میکند که آیا من زنده ام ؟

زنده بودن مگر چه حسنی دارد؟


اصلا برای چه زنده بشویم و بمیریم؟


انسان یک مشکل اساسی نیز دارد

آن چه برایش راحتی را به ارمغان بیاورد و فراهم شود

با کمال میل میپذیرد بدون هیچ قید و شرطی !

مخصوصا اگر آن چیز نو و تازه باشد

آن موقع است که دیگر امکان ندارد نظرش عوض شود

مگر با تلنگری سهمگین!


مثلا انسان پول را بوجود آورد : ) تا بتواند مبادله کند

پولی که انسان باید برای آن خود را .... کند تا آن را بدست آورد

پس پول مشکل دارد

اگر غیر از این است چرا بصورت یکسان دست همه نیست!

آیا نمیشد چیز دیگه ای را در نظر گرفت؟ بعنوان مثال محبت! گفتم بعنوان مثال!

وای که اگر این بود دنیا الان چه شکلی میشد!!


انسان آنقدر روی چیزی مانور میدهد تا یا آن را یا نابود سازد یا به بی نهایت برساند که عملا امکان چنین چیزی وجود ندارد در نهایت دوباره آن را به نقطه صفر می رساند!

بله، این سرشت و ذات و عطش سیراب نشدنی همواره با انسان بوده هست و خواهد بود(بی نهایت طلبی)

البته...

خواستم مبحث دیگری را باز کنم، گفتم شاید به مزاقتان خوش نیاید.


در حین نوشتن این مطلب؛ مسئله ای دیگر در ذهنم خطور کرد

چرا ما تعصب داریم؟

حتی رفتار و عملمان از دیگران الگو گرفته میشود از ساده ترین چیزها مانند سلام کردن!

بعد، اسممان را میگذارند با شخصیت!

آخر چطور میتوان اسم کسی را که مثل یک زندانی عقل و روانش را کنترل کرده اند(معمولا والدین) ، گذاشت با شخصیت! (تلخ ترین جوک تاریخ بشریت)


اصلا مگر شخصیت در این عالم وجود دارد؟

مگر شخصیتی جدید هر بار شکل میگیرد؟

همه تقلید است و تقلید است و تقلید


آری،

ما هیچ چیزی از خودمان نداریم

پس آنقدر به آن نناز

حتی به آن موبایل یا سیستمی که با آن داری این مطلب را میخوانی

حتی اگر به این فکر میکنی که من چقدر آدم خاصی هستم که مطالعه میکنم و مثلا دارم وقت میزارم و اینها

پشیزی نمی ارزی اگر فکر میکنی از بقیه سرتر هستی یا پایین تر


تو باید این را بپذیری که فقط یک نوع دیگر از انسان هستی و بقیه اتفاقاتی که برای تو رقم خوده یا خواهی زد، عملا بسته به چیزهایی است که معمولا در کودکی برای تو رقم میخورد...

و شاید برایت جالب باشد که بدانی کسانی آینده ات را رقم میزنند که خودشان هم به صورت رندومایز به اینجایی که هستند رسیده اند


بله درست فهمیدید

کاملا شانسی و اتفاقی


زندگی وجود ندارد

ما داریم خودمان را گول میزنیم

خیلی ها هستند که اکنون در تیمارستان هستند!

خود کلمه تیمارستان واقات اهانت به آن اشخاص( که در واقع نوعی از هم جنس خودشان(بشر) هست ) است!


اما چرا همچین مکانی ساخته شد؟؟

واقعا چرا؟


چون چیزهایی که معمولا به فکر آنها رسیده

اکثرا ریشه اش تنهایی بوده و قابل درک برای دیگران نیست

اگر هم گاهی مشکل عقلانی یا تندخویی در آنها مشاهده میکنید، از آنجایی که خودشان هم نمیتوانند تجزیه و تحلیل کنند خیلی از چیزها را این موارد بخصوص رخ میدهد...


ما ادای آدم را درمیاوریم

فکر میکنم منظور خداوند از اشرف مخلوقات چیز دیگری بوده


خیلی خوب است که به خودمان نگیریم و همچنین خودمان را هم نگیریم

این دو فرق دارند!


این مطلب را در همینجا خاتمه میدهم

زبانم دیگر قاصر است و هر چه مطلب گسترده تر شود نمیتوانم چلوی خودم را بگیرم

و البته بگویم، خیلی چیزها را نمیتوان گفت، چون اگر سر رشته اش باز شود دنیا دنیا حرف وجود دارد و البته نظرات و انتقادهای ترسناک!


#جواد_آقاقدیری

انسانسرنوشتتنهاییزندگیرویا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید