ویرگول
ورودثبت نام
جواد محمودی
جواد محمودیدانشجوی ارشد روانشناسی شناختی هستم و ذهن کنجکاوی دارم، نوشتن و تولید محتوا را دوست دارم و پادکست زیاد گوش میدم، همین!
جواد محمودی
جواد محمودی
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

زندگی، مرگ، ملال

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم / بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم / بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

امشب میخواهم از تجربه نزدیک به مرگ خودم بنویسم.

اسفند ماه ۱۳۹۸ بود که رسماً کرونا در شهر مشهد اعلام شد. من ترم دوم کارشناسی ارشد بودم. یادم هست که هنوز در تب و تاب دوره کارشناسی ارشد بودیم که کرونا در مشهد اعلام شد. ناگاه دانشگاه تعطیل شد و بعد هم به ترتیب مکان های عمومی و خدماتی و مغازه ها و پاساژها و ...

من اواخر اسفند ۹۸ مبتلا به کرونا شدم. خیلی شدید مریض شده بودم. تنگی نفس شدید گرفته بودم. حتی گاهی در حالت استراحت، به سختی نفسم بالا می آمد. از طرف دیگر بدنم ضعیف شده بود. یادم هست که آنقدر عرق میکردم که در یک شب، سه بار مجبور شدم که لباسم را عوض کنم. انگار که با لباس توی استخر پریده باشی!

مادرم نگران بود. خواهرم هم همینطور... من اما خیلی هراسی از مرگ نداشتم. فقط دلم برای مادرم می‌سوخت... همین...

و دیگر اینکه با خودم فکر میکردم که اگر الان بمیرم، چقدر زندگی من معمولی گذشت... راستش زندگی برای من هیچ سورپرایز نداشت. من یک آدم معمولی بودم که تمام عمر خود را دری خوانده بودم. و در کنار درس، تمام عمر کار کرده بودم که زندگی ام بچرخد و بتوانم دریم را ادامه دهم... اما حالا بدون هیچ شگفتانه‌ای عمرم به سر آمده بود!

چقدر مزخرف! اینها را با خودم فکر میکردم که اگر زندگی همین است که من هیچ از زندگی بهره نبردم.

نه آنقدر لذت برده بودم و نه کامروایی کرده بودم و نه هیچ چیز دیگر! زندگی چقدر خالی بود در نظرم... مثل یک قصه‌ی ناتمام و بی سر و ته... زندگی مثل یک فیلم بدون پایان... یا یک داستان کسالت آور بود...

من خوب یادم هست که یک همکلاسی داشتم در کلاس اول راهنمایی... یکبار معلم پرسد که بنظرت زندگی یعنی چه؟ او جواب داد: زندگی تکرار بی معنایِ روزهاست...

من آن موقع در دلم ملامت کردمش... نگاهم به زندگی خیلی مثبت بود و این نگاه از روح پاک و غرب شدن در داستان ها و کتاب های بود که در نوجوانی می‌خواندم... اما اکنون به سعید کوتاه، حق میدهم...

خلاصه اینکه من از مرگ هراسی ندارم... بیشتر دلم میگیرد که چقدر زندگی یکنواخت و ملال آور بود و نه چیز دیگر...

خداوند که جان من، مرگ و زندگی من در ید قدرت اوست، زندگی شرافتمندانه و مرگ شرافتمندانه نصیب ما کند...

زندگیکارشناسی ارشدمرگملالکرونا
۵
۰
جواد محمودی
جواد محمودی
دانشجوی ارشد روانشناسی شناختی هستم و ذهن کنجکاوی دارم، نوشتن و تولید محتوا را دوست دارم و پادکست زیاد گوش میدم، همین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید