آنگاه که دست از این روزمرگی برداشته و لنز دوربین چشمانمان را از دکمه فکوس همیشگی بر " من" و " زندگی من" و "خوشبختی من" و " آرامش من" بر می داریم شاید لحظاتی چند پیدا شود که بتوان نگاهی فراتر از دنیای منیت به جهان هستی و ما انداخت.
آنجایی که کودکانی در میان آوارها و خرابه ها همراه با غم احتمالی از دست دادن خانواده و عزیزانشان در چشمانشان امید به زندگی برق می زند. هر چند با سختی ولی با شادی راه می روند، می دوند و با یکدیگر بازی می کنند. شاید آنها مفهوم حقیقی زندگی را درک کرده اند . شاید آنها فهمیده اند که لحظه لحظه زندگی را باید زیست و شاد زیست زیرا که دیگر باز نمی گردد. شاید آنها درک کرده اند که مفهوم شادی و خوشبختی در پوشیدن لباسهای مارک دار و رفتن به گرانترین مدرسه ها و استفاده از آخرین وسایل تکنولوژی روز دنیا نیست.
شادی همیشه وجود دارد اگر آدمی بخواهد.
شاید اتفاقات و لحظات را باید از لنز دوربین چشمان این کودکان معصوم نگریست تا فهمید مفهوم حقیقی شادی و خوشبختی چیست. شاید این دویدن، حرکت به سمت روشنی در پشت دیوار است و امید به فردایی بدون ترس، بدون دلهره، بدون ویرانی و بدون مرگ. در نگاه بعضی از آنها درخواست کمک موج می زند. درخواست کمک از منی که لحظه ای فرصت کرده ام تا فراتر از دنیای " من" به دنیای " ما" بیندیشم و شاید قدمی هر چند کوچک برای رفاه و آسایششان بردارم. شاید اکنون زمان خداحافظی با " من" است