jodi
jodi
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

هفته اول...

رسیدم هتل راننده غریب گیرم اورد به جای 40 لاری ازم 70 لاری گرفت!

خسته بودم و ترسیده، پاهام جون نداشت ولی این تازه شروع مسیر بود، اتاق گرفتم و با همون لباسها افتادم رو تخت به سقف خیره شدم، داشتم فکر میکردم... به اینکه من الان اینجا چی کار میکنم؟ به مسیر نامعلوم روبروم، به تنهایی و اینکه ایا درست اومدم یا نه؟

سعی کردم تمام افکار رو با جمله "حالا که اومدم" بریزم دور و حداقل چندروزی بهشون فکر نکنم تا ببینم جریان چی میشه، بلند شدو و وسایل رو جابجا کردم باید دنبال خونه و هم اتاقی بگردم هتل گرونه و من نمیتونم از پس هزینه اش بربیام

اب جوش اوردم و چایی کیسه ای درست کردم و خوردم کمی گرمم شد، دوش گرفتم و لباس عوض کردم و با یه کیف کوچیک زدم بیرون، هوا خوب بود از روی مپ محله توریستی رو پیدا کردم و رفتم سوار مترو بشم ولی هیچی متوجه نمی شدم، پله برقی مترو مثل تونل وحشت بود شیب زیاد و مسیر طولانی بعد فهمیدم متروی تفلیس رو روسها زمان جنگ جهانی ساختن برا همین اینقدر قدیمی و عجیبه

خلاصه بعد دو سه بار رفت و اومد و گیج شدن اخرش نفهمیدم کجام و ترجیح دادم برم با اتوبوس برسم به مقصد!

گشنه ام شده بود و حس خوبی نداشتم ولی سعی میکردم غلبه کنم به حال و هوام و حداقل لذت سفر رو ببرم

با اتوبوس راحت تر تونستم مسیر رو پیدا کنم رفتم به جایی به اسم روستاولی جای قشنگ و توریستی بود از بوی غذاهایی که میومد احساس ضعف میکردم نشستم روی یه مز جلوی یه کافه و غذایی سفارش دادم که نمیتونستم اسمش رو بخونم ولی شکلش قشنگ بود و قیمتش هم مناسب

نیم ساعتی منتظر غذا بودم و محو دیدن مردم و منظره

با خودم فکر میکردم یعنی اینا خوشبختن، یعنی الان دغدغه ندارن، با صدای گارسون به خودم اومدم، برام آبجو آورده بود، برای اولین بار مزه اش کردم خوشم نیومد ولی خوردمش پولش رو داده بودم، بعد از چند لحظه غذا اومد و عالی بود کیفیت و طعمش، اسمش بود خینگیلی، دوباره آبجو سفارش دادم و این بار سعی کردم خودم رو متقاعد کنم که خوبه بخور!!!! نیم ساعتی غرق افکارم شدم کسی کاری به کارم نداشت و من داشتم از محیط و ارامش لذت میبردم... به خودم اومدم دیدم خیلی وقته نشستم بلند شدم و پیاده مسیر رو رفتم پایین تا رسیدم به یه میدون بزرگ که بهش میگفتن میدان آزادی... اونجام زیبا بود و محو تماشا بودم هوا داشت تاریک میشد و ترس از تاریکی که همیشه داشتم شروع کرد به آلارم دادن که برو هتل خطرناکه!! و خب منم گوش دادم به صداش و برگشتم هتل البته بعد از دوبار مسیر اشتباه رفتن...

ادامه داره...



دل نوشتهمهاجرت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید