گفت: «مهمترین چیزی که در زندگی باید بیاموزیم دو چیز است: یک، اینکه چگونه محبت خود را به دیگران نشان بدهیم و به آن عشق بورزیم. دو، چگونه محبت آنها را پذیرا شویم. گمان میکنیم اگر بگذاریم عشق در وجودمان راهی یابد خیلی حساس میشویم ... ولی عشق تنها کار عقلانی و منطقی است».
«سهشنبهها با موری» کتاب داستان نیست پس دنبال ظرافتهای داستانی و تعلیق و هیجان نباشید. یک شبه مانیفست و بیان افشره یک زندگی زیسته است. کتابی که در نهایت سادگی تلاش میکند تلنگری بزند تا در هیاهوی دنیا و تکاپوی معاش چیزهای مهم را گم نکنیم:
«خیلیها زندگیشان بیمعناست! به نظر نیمه خواب میرسند، حتی وقتی کاری را میکنند که به اعتقادشان مهم است، انگار در خواب و بیداری هستند، به این دلیل است که خواسته اشتباه دارند... . برای این که به زندگی خود معنا بدهید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای پیرامونتان بکنید، چیزی خلق کنید که به شما معنا و هدف بدهد...»
جملات بالا برای من تداعیگر این گفتاورد خجسته است که «النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، مردم در خوابند و زمانی که میمیرند بیدار میشوند. کمااینکه در جای جای مطالب به فراخور آشناییتان، احادیث و روایاتی تداعی میشوند. مانند آنچه پیرامون مرگ میگوید که گویا تفسیری بر این حدیث است که «موتوا قبل ان تموتوا» :
«همه میدانند روزی میمیرند، ولی هیچ کس در این مورد به یقین نرسیده، اگر یقین داشتیم کارها و رفتارمان به گونهی دیگری بود. گفتم: یعنی به خودمان دروغ میگوییم؟ گفت: بله ... اینکه یقین داشته باشی روزی میمیری و هر لحظه خودت را برای آن آماده کنی میتواند راهگشای خوبی در زندگی باشد». ص ۹۲
«اگر بتوانی چگونه مردن را یاد بگیری، میتوانی چگونه زندگی کردن را هم فرا بگیری. روبرو شدن با مرگ یعنی کنار گذاشتن همه تعلقات و توجه به ضروریات ... یعنی امکان ندارد دنبال جاهطلبی و آرزوهای دور و دراز باشی ... توجه به معنویت یعنی احساس عاطفی نسبت به محیط پیرامون و طبیعت».
درسهای انسانی فرامرزی است و متعلق به فرهنگ و آیین خاصی نیست. موری درباره خانواده میگوید: «اگر خانواده نباشد، هیچ جایی به عنوان تکیه گاه محکم برای مردم وجود نخواهد داشت. اگر شما از حمایت و عشق و مراقبت و توجه خانواده آن برخوردار نباشی در واقع هیچ چیز نداری ... یا به یکدیگر عشق بورزید یا بمیرید ...
وقتی خانواده داری یعنی کسی را داری که همیشه نگران است و از تو مراقبت میکند». ص ۱۰۲
و برای فرزندآوری چنین میگوید: «هرگاه مردم در مورد بچه داری از من سوال میپرسند هرگز نمیگویم چکار کنند فقط میگویم هیچ حسی قبل بچه دار شدن نیست. ... تجربهای که نه دوست نه رفیق نه معشوقه جای آن را نمیگیرد. تجربهای که انسان را به یک فرد مسوول و کامل مبدل میکند».
او به پیری هم نگاه خوشایندی دارد: «وقتی سن و سالت بالا میرود چیزهای بیشتری یاد میگیری. ... سالمندی فقط به معنای فرسوده شدن نیست بلکه رشد و بزرگی هم هست... اینکه برخی میگویند ای کاش جوان میشدیم چون زندگیهای بدون موفقیت و بدون معنی و مفهوم داشتهاند وگرنه هرگز دوست نداری به گذشته برگردی بلکه دلت میخواهد همچنان به طرف جلو حرکت کنی. دوست داری چیزهای بیشتری ببینی و انجام دهی». ص ۱۳۲
کتاب به جزییات ورود نمیکند و روایت آرام و بسندگی به حداقلها در توصیفات و ورود مستقیم به شرح نکات، فضای یکنواختی را رقم زده است. حجم کتاب کم است اما شما را دست خالی نمیگذارد و اشارات و تنبیهاتش آن را در طبقه کتابهای حال خوب کن قرار میدهد که ارزش خواندن دارند. کتابی که نگرش شما را نسبت به زندگی علیرغم تمام پارادوکسها مثبت نگاه میدارد:
«زندگی از یکسری کششهای متضاد تشکیل شده است. تو دلت میخواهد کاری انجام دهی، ولی یک روز مجبور به انجام کار دیگری میشوی. ... مواقعی که میدانی نباید به فکر منافع شخصی خودت باشی ... اغلب ما جایی بین این دو کشش زندگی میکنیم.
میپرسم: ولی برد با کدام طرف است؟
میگوید: عشق برنده میشود، عشق همیشه برنده است». ص ۴۸
----
پی نوشت: از «میچ آلبوم» کتاب «یک روز دیگر» [یا یک روز بیشتر] را هم خواندهام. اثری در نکوداشت مادرانگی که نه سال بعد انتشار یافته است. داستانی خوب که نیوشیدنش با قصهگویی جناب «میکائیل شهرستانی» زیباییش را دو چندان میکند.