ویرگول
ورودثبت نام
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

دو رد پای موازی، روی برف!

آستین‌های سوییشرت سرمه‌ای رنگم را تا نک انگشتانم کشیدم؛ تا هنگام حلقه کردن دستم دور زنجیر تاب، سرمای زمستان آزارم ندهد.
همانطور که با جا به جا کردن نک پا تا پنجه پایم روی زمین کمی تاب را حرکت می‌دادم برای بار چندم پارک را از نظر گذراندم.
نیمکت های خالی،
درخت‌های خالی از برگ، و زمین پوشیده از برف و دو رد پای متفاوت... یکی که به تاب ختم میشد و دیگری... انتها نداشت.
نگاهی به صفحه موبایل روی پایم انداختم که ساعت ۱۷ را نشان میداد. چقدر دنیا بدون او نمی‌گذشت!
آسمان ابری بود و دانه‌های برف در سکوت روی زمین به یکدیگر می‌پیوستند.
نمی‌دانم چقدر در آن جا نشسته بودم که دیگر سرما را حس نمی‌کردم..
چشمانم از سوز زمستان می‌سوختند و مطئعن بودم اشک‌هایی که روانه گونه‌ام می‌شدند حاصل دلتنگی نبودند.
لب های ترک خورده و خشک شده‌ام را تر کردم؛ و برای جلوگیری از ریزش اشک‌هایم با چشمان بسته سرم را به سمت عقب بردم و با نفس عمیقی هوای سرد را به ریه‌هایم کشیدم؛
سرد ، سوزاننده و... تلخ؟!
عطر خنک تلخ؟!
چیزی جا گذاشته بود؟! چرا برگشت؟!
دیدن دوباره‌اش را با دنیا عوض نمی‌کردم
فقط می‌ترسیدم باز کردن چشمانم مصادف شود با نبودنش... و بوی عطرش چیزی جز خیال نبوده باشد.
کاش حرفی میزد تا جرات باز کردن چشمانم را داشته باشم.
چند ثانیه در انتظار گذشت؟! نمی‌دانم؛ اما گرمای حضورش را احساس می‌کردم.
حرکت کلاه گرم سوییشرتم را به سمت پیشانی‌ام حس کردم که مانع ریزش برف روی موهایم می‌شد.
چشمانم را باز کردم و با جدا کردن دست‌هایم از تاب به سمتش چرخیدم.
با گزیدن لب از لرزیدن چانه‌ام جلوگیری کردم.
می‌خواستم بگویم با برگشتن جان دوباره به من داده‌ای؛
می‌خواستم بگویم اگر نمی‌آمدی شاید این آخرین نفسی بود که بدون عطر تو می‌کشیدم؛
میخواستم اشک‌هایم را روانه گونه‌هایم کنم و بگویم در همین چند ساعت نبودنش چقدر دلتنگ بودم.
کاش می‌توانستم بگویم تمام پول دنیا فدای یک تار مویت... دنیا ارزش جدایی مارا ندارد؛ کاش نمی‌گذاشتم بروی!

چشمانش سرخ و مژه هایش تر بودند.
دستانش را در جیبش گذاشته بود و به میله تاب تکیه داده بود.
نگاهم نمی‌کرد.
- چیزی جا گذاشتی؟!
- دلیل نفس کشیدنمو..
نشد بدون تو برم... حتی تا انتهای کوچه دلی.. نشد بدون تو...
#توصیف_صحنه❄️?
#کتایون_آتاکیشی‌زاده

کتایون آتاکیشی‌زادهتوصیف صحنهدلارام و متینبرفنویسندگی و داستان کوتاه
از من چیزی جز نوشته‌ها باقی نخواهد ماند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید