کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

لبخند گذر ایام...


در کمد را باز کرده و به مانتوهایم نگاه می‌کنم. تعداد مانتوهای بهاری‌ام کم است و از روی ناچاری یک سرمه‌ای بلند را انتخاب می‌کنم.
به یاد می‌آورم آخرین بار کی آن را پوشیده‌ام. از فوت پدر بزرگم یک هفته‌ای گذشته بود و انزجارم از رنگ مشکی مرا وادار به پوشیدن مانتوی سرمه‌ای بلندی کرد که پدرم می‌گوید درست شبیه مانتوی زمان دانشجویی مادرم است وقتی که او را عاشق کرده.
پارسال همین موقع‌ها بود که با این مانتو با زبان روزه پارک جنگلی شیان را با فاطمه قدم زده، از دست سگ‌ها فرار کرده، درِ خروجی پارک را در ظهر خلوت بهاری گم کرده و پیش از شروع کلاس با تشنگی خود را به دانشگاه رساندیم.

کلید را از روی در برداشته، پله‌ها را پایین رفته و در خروجی ساختمان را پشت سرم می‌بندم.
اولین نفس در آن هوا، برایم عطر امتحانات خرداد زمان راهنمایی را دارد.
وقتی با نیکتا از در مدرسه بیرون آمده و از زیر شاخه‌هایی با شکوفه‌های بنفش کنار دیوار رد می‌شدیم و دست فروشی را می‌دیدیم که یخمک می‌فروشد و زبان روزه‌ام نمی‌گذاشت از آن خرید کنم.

ساختمان‌های این مسیر آشنا را نگاه می‌کنم. در همین مدرسه درس خوانده بودم؛ همین جا که حالا به استقبال خواهرم رفته‌ام.
گذر ایام لبخند روی لب‌هایم می‌آورد. من از این مسیر به سمت خانه برمی‌گشتم و اکنون همین مسیر را برای برگرداندن خواهرم از مدرسه طی می‌کنم؛ و خواهر بزرگتر بودن... .

شاید سرعت گذر زمانه و زود گذشتن روزها کلیشه‌ای باشد اما من نمی‌دانم کِی آنقدر بزرگ شده‌ام که ظهرها به دنبال خواهرم بروم و او را از راهنمایی برگردانم؛ در راه سری به سوپر بزنم و فکر کنم برای شام چه چیزهایی نیاز است؛ از کنار گل‌‌فروشی رد شوم و با خود وعده کنم هفته‌ی بعد حتما با دسته‌گل به خانه برگردم.

از یخچال، نوشیدنی توت‌فرنگی صورتی رنگی را با تکه‌های آلوئه‌ورا برداشته و تصویر خرداد پارسال برایم تداعی می‌شود؛ آن روز که این نوشیدنی را با مانتوی سفید و سرخابی کوتاهی که در اولین روزهای مطب می‌پوشیدم، ست کردم.

این هوا برایم عطر اولین روزهای تنها رانندگی کردن تا دانشگاه را دارد. از اولین روزها یک سال می‌گذرد و حالا آخرین روزهای رانندگی با این پسربچه‌ی نوک مدادی است.
من کی آنقدر بزرگ شدم که پشت فرمون بنشینم؟
کی آنقدر بزرگ شده‌ام که بنویسم از رویدادهای چندین و چند ساله که انگار همین دیروز رخ داده‌اند...؟

#کتایون_آتاکیشی‌زاده
#لمس_دیوارهای_جهان

روزنگار
از من چیزی جز نوشته‌ها باقی نخواهد ماند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید