ویرگول
ورودثبت نام
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
کتایون آتاکیشی‌زاده | Katayoon Atakishizadeh
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

نامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدم، پاییزی!


نگویید نمیخواهد تو را ببیند
چرا دروغ به هم می بافید؟!
بگویید نباید تو را ببیند!
تو را میبیند دلش می‌لرزد و پا بند این دنیا میشود
بروید بگویید نیست
خواب است
اصلا بگویید از این شهر رفته است
اگر پا فشاری کرد بگویید مُرد!
اما در را برایش باز نکنید...
نگذارید وارد اتاق شود.
زنگ بزنید تاکسی بیاید ، این وقت شب در این باران خطرناک است تنها در خیابان باشد.
میخواهید یک چای هم برایش ببرید تا گرم شود.
بیایید این کاپشن را هم بگیرید و روی شانه هایش بی اندازید.
چتر... چتر نیاورده است؟!
کنار چوب لباسی چتر مشکی رنگی گذاشته‌ام
آن را روی سرش بگیرید.
اصلا نمیخواهد منتظر تاکسی بایستید دیر میشود
میتوانید خودتان برسانیدش؟!
عجله کنید ، سرما میخورد.
با او نامهربانی نکنید
بشنوم صدایتان را بالا برده اید من میدانم و شما.
گریه میکند..؟! آرامش کنید.
بگویید ارزش ندارد چشمانش برای من اذیت شوند. تضمین میدهم اشک هایش بند بیاید باران تمام می‌شود ، امتحان کنید!
اگر آرام نشد بگویید زندگی ام را آب میبرد ، آرام میشود.
او را در آغوش بکشید.
بعد از گریه سردرد میگیرد
میشود یکی از مسکن های مرا برایش ببرید؟!
یک لحظه صبر کن!
شام خورده است؟!
بیایید این غذا را ببرید
دست نخورده است... نه... غذای بیمارستان را که به کسی تعارف نمی‌کنند!
سر راه کنار رستوران نگه دارید و برایش غذا بخرید
هر غذایی هم نه! یک رستوران خوب! معده اش حساس است به اکثر غذاهای بیرون واکنش نشان می‌دهد.
بیایید اصلا این کارت را از جیب سمت چپ کتم بردارید
هرچه خواست برایش بخرید
قول بدهید مراقبش باشید
نه من حالم خوب است.
جلو نیایید چیزی نیست ، برای دیدنش بی تابی نمی‌کنم
قبل از رفتن...
می‌شود به او نگویید دوستش دارم؟!
با خودش میگوید یک عمر زنده بود و عرضه نداشت خودش به زبان بیاورد
به یک قدمی مرگ که رسیده است برایم واسطه می‌فرستد!

به قلم کتایون آتاکیشی زاده



کتایون آتاکیشی زادهغریقنامه‌ای که از میان مشتش بیرون کشیدمپاییزخرمالو با طعم گس
از من چیزی جز نوشته‌ها باقی نخواهد ماند!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید