ویرگول
ورودثبت نام
خانوم نویسنده✍🏻
خانوم نویسنده✍🏻
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

آزادی‌مدارِ سیاست‌خواه

آن چشم‌ها، مملوهء از اراده‌ای آسیب‌پذیر، از آنِ ونسان ون گوگ، همان مردی بود که در مقابل آشوب جمعیت ایستاده بود. قرار بر این شده بود که او در یک رویداد سیاسی در شهر آرِل، سخنرانی مهمی ایراد کند. سنگینی این مناسبت برای همگان دور و نزدیک قابل لمس بود. مردم برای شنیدن دیدگاهش دربارهٔ آیندهٔ هنر و فرهنگ در جامعهٔ هنری، گرد هم آمده بودند و به او به عنوان چراغی از خلاقیت و الهامی تاریخی نگاه می‌کردند.

با این حال، همین اخیرا در پشت صحنهٔ داستان‌مان، یک سوء قصد نافرجام رخ داده بود. ون گوگ حالا جان خود را در دستانش بازیافته می‌دید. اما این حادثه او را متزلزل کرده بود. مشاوران او ازش خواستند که گوش بریدهٔ بدنام خود را دور بیندازد. زیرا می‌ترسیدند که او را هدف حملات بعدی قرار دهد. آن‌ها چنین استدلال می‌کردند که این امر از تصویر او به عنوان یک هنرمند و رهبر محترم می‌کاهد.

ون گوگ اما، با مشتی‌آهنینْ بر فک اندیشمندان دور و اطراف، به راه خود ثابت‌قدم ماند. او اهمیت ظاهرش به عنوان یک چهرهٔ عمومی را درک کرده بود، اما گوش بریده شدهٔ خود را بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت خود به عنوان یک هنرمند می‌دانست! این نماد مبارزات پیدا و پنهانی بود که چه از نظر شخصی و چه از نظر خلاقانه، او با آن‌ها روبه‌رو بود و حاضر به رها کردن آن نشد که نشد که نشد‌.

وقتی روی سکو می‌رفت، می‌توانست هزاران جفت نگاه را روی خود حس کند. چشمان نافذ دریای چهره‌ها را درهم‌نوردید و انتظار و امیدی را که در آیینهٔ شعارهاشان منعکس‌شده بود را به گلو فشرد. نفسی را عمیق سر کشید. سپس با صدایی محکم و قاطع کلامش را می‌راند.

با طنینی آرام و قدرتمند شروع کرد: "من، ون گوگ، یک انسان، امروز و این‌جا نه یک فرشته و نه یک شیطان که با عنوان یک هنرمند، به عنوان یک خالق زیبایی و حقیقت، با تمامیت آن‌چه که بودم و هستم در برابر شما ایستاده‌ام. من با چالش‌های زیادی در زندگی‌ام مواجه شده‌ام، بلند و پست‌‌ترین‌ رخدادها را چه در درون و چه در بیرون چشیده‌ و یا که شاهد بوده‌ام. با این حال کتمان حقیقت را بر خود روا نمی‌دانم و غم را ثمره‌ای جدایی‌ناپذیر می‌دانم. جداناشدنی از تجهیز نبودن مردم بیگاری‌کش می‌‌بینم..."

او با شور و اشتیاقی در طیف رگ‌های مغزی‌ تِرِکاننده‌‌اش در مورد اهمیت پذیرش هویت در هر مرحله‌ای از تکامل که باشد و تجربیات منحصربه‌فرد فردی و این‌ که چگونه می‌توان آن‌ها را به آثار هنری اثرگذار و نیرومندی بدل و هدایت کرد، صحبت کرد. جمعیت با دقت و صمیمیت به او گوشِ جان سپرده بودند.

هنگامی که ون گوگ به اوج سخنرانی خود رسید، به موضوعی پرداخت که ذهن همگان را درگیر خود کرده است. او گفت: "از من خواسته شده است که گوش بریده شدهٔ خود توسط خط پیشین گلوله را در انظار عمومی نشان بدهم. احتمال می‌دادند این‌طوری با استانداردهای ظاهری مطابقت داشته باشم. اما شخصا از انجام این کار خودداری می‌کنم!"

"این گوش و وضع بی‌مثالش بخشی از من است. بخشی از داستان من به عنوان یک هنرمند. این یادکردی است که زیبایی می‌تواند در لحظه‌ای از درد بیرون بیاید و ثبت شود. فیزیکِ هنر می‌تواند قوی‌تر از هر سلاح و منطقی از سختی‌ها گذر کند." در همان حین دستمال دور سرش را باز کرده بود و گوش‌های آویزانش را آن‌قدر در بر فشرد تا دست آخر صدای تقهٔ آرامی ازش درآمد. گمانم جاافتاد.

غرش جمعیت با تشویق‌ و حمایت و تحسین‌هایش، موجی بود از آبی‌ها و فیروزه‌ها و نیلی‌های روشن که رَوانهٔ ون گوگ شد. امتناع او، در انطباق با بدخواهان جهانِ مطلقا سیاست ضربه‌زننده بود. او با مبارزات و آرزوهای خود نماد چند درجه از نسل‌های قبلی و بعدی‌اش شده بود به هرحال.

پس از رویدادی چنین، تصمیم ون گوگ برای نگه داشتن گوش بریدهٔ خود به نمادی از شجاعت و اصالت تبدیل شد. هنر او همچنان به الهام‌بخشی و جذب مخاطبان در سراسر جهان ادامه می‌دهد و امتناع او از به خطر انداختن هویت خود به تنهایی، بر عرفان او به عنوان یک هنرمند بینا و راهبری‌اش افزوده است.

برگردیم به پشت صحنه، به آن سوء قصد نافرجام که به عنوان یادآوری‌ آشکاری از محکومیت‌های ون گوگ بود. او از ترس ساکت شدن برای همیشه، کار خودشونه و یا فریب گنگسترهای آمل را خوردن در دفاع از آزادی خودداری نکرده بود. با این کارها فقط ارتباط خود را با میلیون‌ها مردمی که او را تحسین می‌کردند و به او وُجدانا اعتقاد داشتند، تقویت می‌کرد.

پ.ن: آررهه خولاصه

خیالداستانایوان ووچیجو رزنتالباگ تایپونوشتن
یار و پاییز و این آهنگ < INTJ < π
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید