کی‌سان
کی‌سان
خواندن ۱۵ دقیقه·۵ سال پیش

تفکر انتقادی: تحلیل رفتار و مکانیسم‌های ذهنی آنها

مقدمه

روان‌شناسان سابقه‌ای طولانی در استنباط فرایندهای ذهنی از روی رفتار و نشانگان قابل مشاهده‌ی این فرایندها دارند. در واقع این امریست بسیار عمومی و تا حدی پیش‌پا افتاده، روزانه صدها بار به دوستان و آشنایانمان نگاه می‌کنیم و با توجه به نشانه‌هایی در رفتار آنها حدس می‌زنیم که چه در سر آنها می‌گذرد. دانشمندان این قابلیت شناختی را «تئوری ذهن» می‌نامند و به صورت کلاسیک فرض بر این بود که یکی از خاصیت‌های ویژه‌ی بشر است اما امروزه این دایره گسترش یافته و تحقیقات نشان داده‌اند که برخی حیوانات از جمله میمون‌ها نیز قابلیت در نظر گرفتن ذهن دیگران را دارند.

به نظر داشتن تئوری ذهن خود مستلزم داشتن قدرت تشخیص بین موجود عامل و غیرعامل است. برای مثال، در مقایسه با خودپرداز، ما سطح بالاتری از عاملیت را برای یک گربه در نظر می‌گیریم. این بدین معنی‌است که گربه‌ها از دید ما دارای دامنه‌ی بزرگتری از قابلیت‌های شناختی هستند. آنها گرسنه می‌شوند، درد می‌کشند، می‌ترسند و به نظر می‌آید با بررسی شرایط محیط تصمیم می‌گیرند که به ما توجه نکرده و کنار پنجره بنشینند. در حالی که یک خودپرداز و یا هر ماشین دیگری، به هر اندازه پیچیده باز هم صاحب فکر و عاملیت نیست چون در نهایت نه درد می‌کشد نه خشمگین می‌شود نه ساکت به تماشای همسایه‌ها می‌نشیند. جالب است که کژکاری در این دو قابلیت شناختی اثرات قابل توجهی دارد. مثلاً مردی را در نظر بگیرید که باور به عامل بودن تابلوی اتاقش دارد. از اینکه تابلو به او خیره شده ناراحت است و با اطمینان از داشتن نیت پلید تابلو سخن می‌گوید. برعکس، کودکی را در نظر بگیرید که با افراد مثل میز و صندلی برخورد می‌کند و در واکنش به لبخند مادرش با بی‌میلی به پنکه‌ی چرخان روی سقف خیره می‌شود.

فارغ از بحث‌های شناختی پیرامون این موضوع، قصد دارم تا راجع به لزوم استفاده‌ی هوشمندانه از این نعمات تکاملی در اتاق درمان سخن بگویم و از این مسئله به عنوان مثالی برای تفکر انتقادی یاد کنم. قطعاً درمان‌گران باور به صندلی بودن مراجع ندارند اما آیا ممکن است که بیش از چیزی که واقعاً لازم است در پی تحلیل مکانیسم‌های درونی مراجع باشند؟ به عبارتی دیگر، چه می‌شود اگر درمان‌گر از رفتار مراجع به وجود تعارضات ریشه‌ای درون فرد اشاره کند اما مراجع از وجود آنها ابراز بی‌اطلاعی کند؟ بستگی به رویکرد درمان‌گر جواب متفاوت است.

در این نوشته قصد دارم تا در کنار مخاطبان عمومی این نشریه، سخنی داشته باشم با درمان‌گرانی که به استنباط خود باور بیشتری دارند تا جواب مراجعانشان. به صورت کلی می‌خواهم تا با عاریه گرفتن یک آزمایش فکری از والنتینو بریتنبرگ مخاطب را مجاب کنم تا قبل از استنباط مکانیسم‌های ذهنی افراد دیگر، اندکی بیشتر درنگ کرده و به نوعی «آلترناتیو»ها را نیز در نظر بگیرد. جدای از این و در بخش پایانی این مقاله،سعی می‌کنم تا این مدل فکر کردن را عمومی‌تر توضیح دهم تا مخاطب بتواند از آن در سایر بخش‌های زندگی استفاده کرده و در صورت مواجهه با چندین توضیح برای یک مسئله، پروسه‌ای منطقی و علمی را برای انتخاب توضیح معقول در پیش گیرد. اما برای شروع بد نیست نگاهی بکنیم به یک نمونه از این «ملغمه‌ی توضیحات» و چگونگی شکل‌گیری آنها.

گاهی یک سیگار فقط یک سیگار است

این جمله را اکثر روان‌درمان‌گران شنیده‌اند و صاحب آن را زیگموند فروید می‌دانند. شخصی که روان‌کاوی را بنا کرد و ایده‌ی ناخوداگاه مرموز و پر از تعارض را مطرح ساخت. هر رفتاری که در افراد مشاهده می‌کنیم به نوعی برخواسته از کشمکش‌های داخلی و حتی ناآگاهانه‌ی فرد است و با تحلیل درست آن می‌توان به این تعارضات پی‌برد. پیروان مکتب روان‌کاوی از تکنیک‌های بسیاری استفاده می‌کنند تا به طریقی سر از این مکانیسم پنهان و اغلب ناسالم در بیاورند اما طبیعتاً این امریست بسیار پیچیده.

برای مثال رویاها به شاهراه ناخودآگاه تشبیه می‌شوند و اینکه فرد در رویاهایش چه هیجاناتی را تجربه می‌کند، چه اشیائی را می‌بیند، در چه وضعیتی قرار دارد و غیره همگی می‌توانند کلیدهایی برای باز کردن بخش‌هایی از این پازل تودرتو باشند. اهمیت رویاها این است که اغلب می‌توان آن‌ها را از چندین وجه تحلیل کرد و به نتایج جالب توجهی در رابطه با تعارضات درونی فرد رسید. اینکه شخصی در میان یک رابطه‌ی عاطفی نارضایت‌بخش خواب می‌بیند که وارد یک غار تاریک شده و درون غار با حمله‌ی خفاش‌ها مواجه می‌شود به طرز مشکوکی معنی‌دار به نظر می‌آید. می‌توان رابطه را به غار و حمله را به وضعیت کنونی فرد تشبیه کرد که توسط ضمیر ناخودآگاه بدین شکل درآمده تا پیغامی را به روان‌کاو و عاشق دل‌خسته مخابره کند. اما اگر همان فرد در خواب توسط موجودات فضایی ربوده شود و در فضا به یک میهمانی خانوادگی در خانه‌ی دوست دوران کودکی‌اش دعوت شود به نظر کمی بی‌معنی می‌آید و این لحظه جاییست که روان‌کاوی به این جمله‌ی فروید رجوع می‌کند که «گاهی یک سیگار فقط یک سیگار است» و نه بیشتر. به عبارتی روان‌کاوی مرزی برای تحلیل و کاوش رفتار مراجع و بروزهای بیرونی تعارضات قائل شده اما این مرز تا حد زیادی شخصی و توصیفی است.

یک سیگار فقط یک سیگار است.

همزمان با فراگیری روان‌کاوی و برای مقابله با مرزکشی‌های گنگ، مکتب دیگری بپاخواست که به نظر در میان روان‌شناسان ایران طرفداران اندکی دارد. رفتارگرایانکه تحمل این حجم از حدس و گمان را نداشتند بنا را به اندازه‌گیری و ثبت کمّی رفتار گذاشتند. به عبارتی، هر آنچه درون ذهن فرد می‌گذرد امری غیرقابل مشاهده و غیر قابل اندازه‌گیری بوده پس نیازی به بررسی آن نیست. این نگرش به نوعی افراد (و حیوانات) را عواملی در نظر می‌گیرد که برای فهمیدن مکانیسم‌های پشت پرده‌ی رفتارهای آنها اصولاًنیازی به داستان‌سرایی درباره‌ی ناخودآگاه مخفی و پرقدرت نبوده و می‌توان آن‌ها را مستقیم به محرک‌های محیط ربط داد.

برای مثال اسکینر که از بنیان‌گذاران رفتارگرایی است به این نتیجه رسید که موش، گربه، کبوتر، کودک و بزرگسال همگی در یادگیری از اصول معینی پیروی می‌کنند که آن را شرطی‌سازی کنش‌گر نامید: «اگر عملی به پاداش منتهی شد آن را ادامه بده و اگر تنبیه به دنبال داشت از تکرار آن خودداری کن.» این اصل نه تنها زیربنای رفتار بسیاری از عوامل زنده قلمداد شد، بلکه امروزه پسرعموهای پیشرفته‌ترش تبدیل به یکی از ستون‌های هوش‌مصنوعی شده‌اند و با تکیه بر همین اصل یادگیری بر مبنای پاداش است که این الگوریتم‌ها انسان‌ را در انواع بازی‌های پیچیده به راحتی شکست می‌دهند. تلاش برای پیدا کردن اصول‌های بنیادین رفتار عوامل زنده خود به تولد مکتبی بین‌رشته‌ای به نام سایبرنتیک دامن زد که در بخش بعدی به آن می‌پردازیم اما رفتارگرایان نیز خیلی موفق به توضیح کامل رفتار نبودند. برای مثال، این درست است که موجودات با تجربه‌ و آزمون و خطا رفتارهای بسیار پیچیده‌ای را یاد می‌گیرند اما تحقیقات نشان داده که گاهی بدون این آزمون و خطا و دخالت مستقیم نیز یادگیری صورت می‌گیرد، امری که به آن یادگیری مشاهده‌ای گفته می‌شود. کودکی که با مشاهده‌ی نتیجه‌ی رفتار بد دوستش یاد می‌گیرد که از خود از انجام آن خودداری کند، پنگوئن‌هایی که صبر می‌کنند تا یکی از میان گله به درون آب بپرد تا مشخص شود آیا در آن حوالی فوک دریایی منتظر نشسته یا نه و حتی اختاپوسی که با دیدن هم سلولی‌اش در آکواریوم یاد می‌گیرد که درب یک بطری را چگونه می‌شود باز کرد. این‌ها همگی نشان‌گر نیاز دانشمندان به رجوع به فعالیت‌های درون مغز است که رفتارگرایی آن را دور می‌زند.

تا به اینجای نوشته فهمیدیم که رفتارها دامنه‌ای از انگیزه‌های کاملاً درونی و بیرونی را یدک می‌کشند، ریشه‌هایی که روان‌کاوی با دقت و ظرافت آن‌ها را شکافته و برای اینکار گاهی دست به دامن اسطوره‌ها و مفاهیم غیرقابل ثبت می‌شود درحالی که رفتارگرایی کلاً آن‌ها را غیرضروری می‌داند. در بخش بعدی سری به دنیای سایبرنتیکس می‌زنیم تا ببینیم آیا می‌توان خط قرمزی مشخص را برای کند و کاو فرایند‌های ذهنی به منظور توضیح رفتارها، از خود رفتارها استنتاج کرد یا خیر. به عبارتی دیگر، آیا می‌توان با مشاهده‌ی موجودات (از جمله انسان‌ها) به درستی به مبانی ذهنی پشت پرده‌ی رفتارهایشان پی برد؟

وقتی از پایه سیگاری وجود ندارد

در اول این مقاله صحبت از فردی به اسم والنتینو بریتنبرگ شد. بریتنبرگ در کتابی کوچک ولی بسیار اثرگذار در روباتیک، علوم شناختی و البته فلسفه و روان‌شناسی، به نام «خودروها» به مخاطب یادآور شد که بسیاری از رفتارهای به ظاهر پیچیده و معنی‌دار در واقع از اصولی بسیار ساده پیروی می‌کنند. در نتیجه‌ی تقابل این سادگی با پژوهشگری مستعد به پیچیده‌سازی، فرد مشاهده‌گر یا کاملاً در تحلیل مکانیسم‌های تولیدکننده‌ی رفتار خطا می‌کند و یا راهی بسیار دشوار را برای قبول این اصول ساده و رد پیش‌فرض پیچیدگی در پیش خواهد داشت. بگذارید یک نمونه‌ی عینی را خودمان دنبال کنیم. نیمه‌شبی را فرض کنید که برای آب خوردن به آشپزخانه می‌روید و با روشن کردن چراغ متوجه فرار کردن موشی از وسط آشپزخانه به زیر کابینت می‌شوید. بیاید رفتار موش را اندکی تحلیل کنیم تا به علل درونی آن پی ببریم:

اولین و بارزترین نکته‌ی قابل تحلیل که می‌تواند سرنخی اساسی از فرایندهای ذهنی موش به ما بدهد خود امر «فرار» است. موش پس قادر به تشخیص خطر بوده و با روشن شدن چراغ شما را به عنوان خطر تشخیص داده. این خود بدین معنی است که موش قادر به تمیز موجودات زنده از اشیا نیز هست وگرنه شما با یک صندلی تفاوتی برایش نداشتید. در کنار اینها، موش به سرعت به زیر کابینت دوید پس توانایی ادراک شدت خطر را نیز داشته و فهمید که هرگونه درنگی ممکن است به ضررش تمام شود. در نهایت او به خوبی دارای نقشه‌ای مکفی از محیط است چون به محض روشن شدن چراغ بدون هیچ تعلل و گیجی مستقیم به زیر کابینت رفت. اگر این نقشه‌ی ذهنی وجود نداشت قاعدتاً می‌بایست به صورت کور شروع به دویدن می‌کرد تا در نهایت نقطه‌ی امنی را پیدا کند امّا موش مستقیم به زیر کابینت خزید.

چه می‌شود اگر به شما بگویم که این تحلیل هرچند منطقی و معقول، کاملاً غلط بوده و موش داستان ما در اصل رباتی کوچک است که به راحتی می‌توانید آن را در خانه‌ی خود درست کنید. کافیست یک سنسور نورسنج را مستقیم به یک موتور حرکتی کوچک وصل کرده و موتور را سوار بر یک تخته‌ی چرخدار کنید. حال روبات را در وسط آشپزخانه‌ی تاریک گذاشته و دوباره سعی به تحلیل رفتار کنید. با روشن کردن چراغ نور به سنسور خورده و سنسور، موتور را روشن می‌کند. در نتیجه روبات با سرعت متناسب با روشنایی نور صاف به سمت جلو می‌رود تا به تاریکی برسد، پس از آن سنسور نوری خاموش شده و موتور نیز از حرکت باز می‌ایستد.

تصویر خودروی اول بریتنبرگ که در این مثال از آن نام برده شد. این خودرو در نهایت چیزی به جز یک سنسور نوری (نیم‌دایره‌ی بالا) و یک موتور حرکتی (مربع پایین) نیست که با یک سیم به هم وصل شده‌اند. با روشن شدن سنسور، موتور نیز روشن شده و خودرو شروع به حرکت می‌کند. تا جایی که سنسور از نور محروم شده و موتور نیز به دنبالش خاموش شود.
تصویر خودروی اول بریتنبرگ که در این مثال از آن نام برده شد. این خودرو در نهایت چیزی به جز یک سنسور نوری (نیم‌دایره‌ی بالا) و یک موتور حرکتی (مربع پایین) نیست که با یک سیم به هم وصل شده‌اند. با روشن شدن سنسور، موتور نیز روشن شده و خودرو شروع به حرکت می‌کند. تا جایی که سنسور از نور محروم شده و موتور نیز به دنبالش خاموش شود.



بریتنبرگ کتاب خود را با این خودروی بسیار ساده آغاز کرد و در طول کتاب با اضافه کردن و دستکاری ارتباطات درونی خودروها به آن‌ها رفتارهایی پیچیده‌تر بخشید. رفتارهایی که در اصل چیزی به جز واکنش بسیار ابتدایی به عوامل محیطی نیستند اما از دید یک تحلیل‌گر بیرونی نه تنها دارای معنی بلکه قابل اتکا و بررسی هستند تا مکانیسم‌های درونی موجود را تمام و کمال توضیح دهند.

به عبارتی، همیشه این خطر وجود دارد تا ما به عنوان نظاره‌گر از رفتار و نشانه‌های بیرونی، انگیزه‌هایی را استنتاج کنیم که هرگز وجود نداشته‌اند. بریتنبرگ با این کتاب کوچک به دانشمندان علوم شناختی خطر تحلیل بیش از حد رفتار را گوشزد کرد و با تکیه بر سایبرنتیک نشان داد که گاهی بهتر است قبل از تحلیل رفتار،آن‌ها را بازسازی کنیم. نمونه‌ی این بازسازی را قبلاً مثال زدیم، الگورتیم‌های یادگیری بر مبنای پاداش. احتمالاً اعتراض می‌کنید که بشر روبات و موش نبوده و همیشه در نهایت انگیزه‌ای در ذهن برای رفتارهایش می‌توان یافت. در پاسخ به این موضوع شما را به تحقیقات رفتاری رشته‌ی اقتصاد ارجاع می‌دهم. نیاز به فروش بیشتر باعث شده تا تحقیقات زیادی در رابطه با انگیزه‌ی خریداران صورت بگیرد. برای مثال یک تحقیق ساده نشان داد که تنها با پخش کردن موسیقی کلاسیک در مغازه‌های شراب فروشی، مشتریان نه تنها مقدار بیشتری شراب خریدند بلکه شراب‌های گران‌تری را نیز انتخاب کردند. حال می‌توان بهت تحلیل این رفتار پرداخت و نتیجه گرفت که موسیقی کلاسیک باعث بروز فعل و انفعالاتی در ضمیر ناخودآگاه مشتریان می‌شود و در نتیجه‌ی این فعل و انفعالات است که ما چنین رفتاری را مشاهده کردیم. کتاب بریتنبرگ اما پیشنهاد میدهد که قبل از این نتیجه‌گیری به این فکر کنیم که آیا توضیحی ساده‌تر برای این پدیده وجود دارد یا خیر. به نوعی: فرضیات‌مان را اول از ساده به پیچیده اولویت‌بندی کنیم.

برپایی دادگاه‌های ذهنی برای توضیحات ارائه شده

تا به اینجای کار دیدیم که استنباط فرآیند‌های ذهنی از روی رفتار خیلی آسان نبوده و گاهی ممکن است توضیحاتی به مراتب ساده‌تر در رابطه با آن رفتار وجود داشته باشند. این ماجرا اما محدود به تحلیل ذهن و رفتار نبوده و می‌توان آن را به یکی از پایه‌های تفکر انتقادی تبدیل کرد. در این بخش می‌خواهم شما را مجاب کنم که چرا وقتی توضیحاتی مختلف در رابطه با یک اتفاق وجود دارد می‌بایست محتاط و شکاک بود، و چگونه می‌توان با استفاده از یک بازی‌ذهنی این شکاکیت را ساده و به نوعی دم دستی کرد. اگر بخواهیم تمام مقاله را در دو کلمه خلاصه کنیم آن کلمات تیغ اوکام خواهند بود. تیغ اوکام یک ابزار منطقی و فکری است که سعی بر هموار کردن راه رسیدن به حقیقت دارد. این تیغ منطقی می‌گوید اگر برای یک اتفاق چندین توضیح وجود دارد، پژوهشگر (یا فیلسوف) می‌بایست به ساده‌ترین آن‌ها رجوع کند. به عبارتی توضیح یک اتفاق بایستی ساده‌ترین در میان سایر توضیحات ارائه شده باشد امّا نه ساده‌تر. برای مثال، فرض کنید اتفاق مورد نظر رویای عاشق دل‌خسته است که وارد یک غار تاریک شده و درون غار با حمله‌ی خفاش‌ها مواجه می‌شود. درست است که ممکن است این رویا در نتیجه‌ی تعارضات درونی فرد باشد اما ممکن است که هیچ تفاوتی در پروسه و علت تولید آن با رویای آدم‌فضایی‌ها نباشد. در نتیجه اگر فرضیات را اولویت‌بندی کنیم، توضیح ساده‌تر (فرض صفر) می‌گوید هیچ ارتباط معنی‌داری بین رویا و رابطه‌ی فرد وجود ندارد و این رویا هم مانند سایر رویاها به صورت تصادفی و یا بر مبنای علل دیگر تولید شده. فرضیه‌ی پیچیده‌تر اما این ارتباط را معنی‌دار می‌داند.

یک نمونه‌ی طنز آمیز از استفاده‌ی تیغ اوکام در رابطه با دادگاه اخیر دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا. در این دادگاه مخالفان ترامپ او را متهم به استفاده‌ی نابجا از قدرتش در راستای منافع شخصی‌اش کرده زیرا به رئیس‌جمهور اوکراین گفته که در ازای تحت پیگرد قرار دادن رقیب انتخاباتی‌اش به اوکراین کمک نظامی می‌کند و این به نوعی رشوه دادن به حساب می‌آید. این در حالیست که نماینده‌ی موافق ترامپ توضیح دیگری برای این کار ترامپ ارائه داده که در آن اتفاقات دیگر را نیز دخیل کرده و کار را تا ضدمسیح بودن باراک اوباما و گواهی تولد او پیچیده کرده.
یک نمونه‌ی طنز آمیز از استفاده‌ی تیغ اوکام در رابطه با دادگاه اخیر دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا. در این دادگاه مخالفان ترامپ او را متهم به استفاده‌ی نابجا از قدرتش در راستای منافع شخصی‌اش کرده زیرا به رئیس‌جمهور اوکراین گفته که در ازای تحت پیگرد قرار دادن رقیب انتخاباتی‌اش به اوکراین کمک نظامی می‌کند و این به نوعی رشوه دادن به حساب می‌آید. این در حالیست که نماینده‌ی موافق ترامپ توضیح دیگری برای این کار ترامپ ارائه داده که در آن اتفاقات دیگر را نیز دخیل کرده و کار را تا ضدمسیح بودن باراک اوباما و گواهی تولد او پیچیده کرده.



حال باید به این فکر کنیم که چه مدرکی در دست داریم که با اتکا به آن می‌توان رویا را به رابطه و خفاش‌ها را به معشوق ربط داد؟ بنا به تیغ اوکام فرضیه‌ای که باید با آن را بپذیریمساده‌ترین توضیح است اما این توضیح باید به نسبت سایر توضیحات ارائه شده ساده‌ترین باشد نه به خودی خود. این یعنی اگر ما بتوانیم نشان دهیم که فرضیه‌ی دوم ما دارای خصوصیاتی است که آن را از این دایره‌ی فرضیات حذف می‌کند می‌توانیم فرض صفر را رد کنیم و توضیح خود را به عنوان ساده‌ترین توضیح در بین دایره‌ای دیگر از توضیحات جا بزنیم. برای مثال طبیعتاً مرتبط بودن رویا با رابطه از مرتبط بودن رویا با رابطه و نحوه‌ی قرارگیری ماه در آن شب ساده‌تر است. اما برای اینکه بتوانیم توضیح خود را از چنگ فرض صفر مقایسه‌ی اول خلاص کنیم می‌بایستی مدرکی قابل اتکا را به این دادگاه منطقی ارائه دهیم که نشان می‌دهد توضیح ما بر اساس این مدرک از فرض صفر تا حدی متفاوت است که قیاس آن‌ها اشتباه است.

در این مرحله فرضیه‌ی ما به خودی خود دفاعی برای ارائه ندارد زیرا ما دلیلی برای اثبات اینکه رویا بر اثر این رابطه‌ی عاطفی معیوب به وجود آمده نداریم. حتی اگر این اتفاق به راستی افتاده، دادگاه درونی ما بایستی بر مبنای شواهد و مدارک رای صادر کند نه احتمال و حدس و گمان. رای دادگاه مشخص است، تیغ اوکام توضیح ما را به نفع توضیح ساده‌تر هرس می‌کند تا زمانی که مدرکی برای ارائه داشته باشیم. متاسفانه صرف همزمانی رویا و رابطه‌ی بد را نمی‌توان مدرکی قابل اتکا دانست زیرا این همزمانی تا به اینجای کار تنها یک بار اتفاق افتاده و حتی اگر در روابط دیگر رویاهای این‌چنینی مشاهده شود می‌بایستی تعداد این همزمانی‌ها به حدی برسند که بتوان تصادفی بودنشان را رد کرد.

نتیجه‌گیری

حدس می‌زنم متوجه شدید که مثالی که در بخش قبلی زدم و روشی که پی‌گرفتم تا توضیحی را از میان دایره‌ای از توضیحات انتخاب کنم در اصل به نوعی تحلیل آماری بود با این تفاوت که از اعداد و ارقام در آن استفاده نشد.درست است که محققین از انواع روش‌های آماری و ریاضیاتی استفاده می‌کنند اما در نهایت اغلب در تلاشند که از بین توضیحات مختلف برای یک پدیده‌ی مشخص، توضیحات غیرمعقول را حذف کنند. لازم نیست تا از این روش‌ها برای پدیده‌های روزمره استفاده کنید اما این تکنیک را می‌توان به عنوان یک فیلتر منطقی در نظر گرفت که تقریباً همه جا به کار می‌آید. چه وقتی روان‌درمان‌گر باید بین توضیحات مختلف در رابطه با ریشه‌های مشکل مراجع یکی را انتخاب کند، چه وقتی خودمان با فرضیه‌ای جدید در رابطه با اتفاقات روزمره مواجه می‌شویم. می‌توانید از همین الان شروع کنید. متن زیر از یک کانال تلگرامی برداشته شده، ببینید چگونه می‌شود آن‌ را به نفع توضیحی ساده‌تر غربال کرد.

«طی دو روز گذشته از فشار فعاليتهاي انرژيك روی زمين كاسته شده و به همين دليل ممكن است احساس خستگی يا بی‌حوصلگیو نداشتن رمق برای انجام کارهای روزانه را داشته باشيد. خوب می‌دانيم مثل ارتباط انرژيكی هر مادر و فرزند، ارتباط ما و مادر زمين هم به همين گونه است. مادر زمين و ما در طول ماه ژانويه فشار بسیاری را پشت سر گذاشتيم، و حالا گايا در حال استراحت و آماده شدن برای فاز فوريه است. مثل هر فرزند كه در اين مواقع می‌پرسد: خوب من چه کاری می‌توانم برای مادر خسته ام انجام دهم، پاسخ ما اين است: مراقبه های جمعی.»

توضیح: این مقاله رو برای فصل‌نامه‌ی روان‌شناسی و هنر نوشتم و اگر تمایل به خرید فصل‌نامه دارین می‌تونین به سایت نشریه مراجعه کنین تا از نحوه‌ی خرید اون اطلاع پیدا کنین. هدف از نشر آنلاین متن اینجا اما اینه که افرادی که توانایی خرید فصل‌نامه رو ندارن و علاقه‌مند به خوندن این متن هستند هم بتونن ازش استفاده کنن. باید بگم که حقوق بازنشر و استفاده از مطلب برای نشریه محفوظه و اگر می‌خواهید جایی از این مقاله استفاده کنین بهتره با اون‌ها هماهنگ کنید. همچنین ممکنه نوشته‌ی نهایی و چاپ شده با این نسخه تفاوت‌های دستوری و حتی محتوایی داشته باشه، بنا به دلایلی که همه از اون آگاهیم!

فلسفهروانشناسیتفکر انتقادیعلوم شناختیتیغ اوکام
https://kaysonfakhar.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید