شیوا کاظمی
شیوا کاظمی
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

وقتی، مادرم!


مادرم وقتی امروز دوختن یک لباس را آغاز می‌کند به امید خدا و با هزار جور نذر و نیاز سال ۱۴۰۴ همین موقع تمامش می‌کند.
هرچند کمی اغراق کردم ولی مادرم واقعا کند است و وقتی لباسی را شروع می‌کند من باید کارهای خانه را انجام دهم و بالای سرش نگهبانی بدهم تا لباسم تمام شود.
البته تقصیر خودش نیست. مادرم کارمند است و در واقع چون خیاطی بلد است، برای خودش و ما خیاطی می‌کند.
اما با این اوصاف آنچه در پایان به تن ما می‌رود بسیار زیباست؛ چون مادرم تک تک مراحل را که انجام می‌دهد بعد از آن لباس را اتو می‌کند.
یک بار رفتم در باز کردن کوک‌های لباس کمکش کنم که با بشکاف آستین را پاره کردم. جالب‌تر اینکه آن پارچه تمام شده بود و آن لباس، لباس‌عیدم بود. حتی شاید باورتان نشود که آن‌شب، شب سال‌تحویل بود! (گفته‌بودم مادرم کند است؟ حالا می‌گویم که علاوه بر کند، دقیقه‌نودی هم هست و لبا‌س‌عیدهای من و خواهرم معمولاً لحظه‌ی‌ سال‌تحویل تمام می‌شود! )
اصلاً یادم نیست چطور آستین درست شد اما یادم است عید، آن لباس را نپوشیدم و بعدها مادرم آن لباس را درست کرد.
در این میان دو چیز همیشه حوصله‌ام را سر می‌برد:
انتظار برای لباسم و شستن ظرف‌ها وقتی مادرم لباس را می‌دوزد.
اصلا نمی‌فهمم خانم‌هایی که ماشین ظرفشویی ندارند چطور زنده‌اند! مگر می‌شود آدم هر روز ظرف بشوید؟ وای خدای‌من! حتماً باید جادویی در کار باشد.

اصلا بیایید مثبت‌اندیش باشیم! شاید آنها موقع ظرف شستن، موسیقی گوش می‌دهند و اصلا احساس کسلی نمی‌کنند!

پی نوشت: دل‌تان برای مثبت‌اندیشی تنگ نشده بود ؟😁

خداحافظ

وقت‌تان به دور از انتظار



لباسمادرمخیاطیظرف شستنمثبت اندیشی
کنجکاو ، نویسنده ، خوره‌ی کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید