علی پیرهادی شاید حبیب آشنا·۲ ماه پیشمگه میشه نباشه!داشتیم مسیر و برمیگشتیم بریم خونه نسرین من تو حال خودم بودم یکدفعه دیدم کنارم نیست. دلم هوری ریخت. اصلا مگه میشه نباشه!من بعد یوسف بودم. یو…
لِوانا·۵ ماه پیشهمانجا که هنوز دلم برایش تنگ استو من، در کشاکش رویا و واقعیت، خودم را گم میکنم.چه خیال شیرینیست…که یک بعدازظهر گرم تابستان، جمعهای بیدغدغه، بنشینی در کنج دنج خانهات،پ…
زهره ترقوئی | Zohreh Targhoei·۷ ماه پیشوسواسهای رفتاری مادرم!یک زن تیمارستانی، بچههای تیمارستانی تحویل میده
شیوا کاظمی·۲ سال پیشوقتی، مادرم!مادرم وقتی دوختن یک لباس را آغاز میکند به امید خدا و با هزار جور نذر و نیاز سال ۱۴۰۴ همین موقع تمامش میکند.هرچند کمی اغراق کردم ولی ماد…
Pantea·۲ سال پیشخستمامروز دیگه احساس میکنم هیچ قدرتی ندارم ، حس میکنم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ، دیگه حوصله هیچ کاری و ندارم ، یه بغضی داره خفم میکنه ، دل…
شاهرخ خیرخواهدر،نویسنده رمان مقاله ،وآرایه های ادبی·۳ سال پیشبعدسالها#بعدازسالهامنومادرم_درنمازصبحبه نمازصبح بازگشتمساده و بی آلایشیک قنوت بستم ازنمازجعفرطیارهم طولانی تر!همه را دعاکردممادرم که وقت عروجش خبرم…
jack·۳ سال پیشراجع به مادرماین رو در ابتدای امر بگم که مادرم رو دوست دارم مثل اکثر آدم ها. البته که درک میکنم بعضی ها ممکنه تا حد مرگ از مادرشون متنفر باشن. تا یه زما…
الیاس امیرحسنی·۴ سال پیشمادرم یک درّ یکتاست:الیاس امیرحسنیمادرم یک درّ یکتاست:الیاس امیرحسنیمادرم شاید خجالت می کشد چون خودش را زود قایم می کندای بمیرماولباس خوب و زیبایی ندارددست هایش بی النگوستگر…