Free Thinker
Free Thinker
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

عشق وسط قصه‌ی من

حالا میان مرز عشق و دوست داشتن گیر کرده‌ام؛ اگر مرزی داشته باشند. دلم میخواهد شاعر تمام عاشقانه‌ها باشم ولی درد عشق را تبدیل به لذت دوست داشتن و دوست داشته شدن کنم. دلم میخواهد حالا که فکر میکنم پر پروازم را پیدا کرده‌ام تا آسمان عاشقی پرواز کنم اما دستانم به دوست داشتن بند باشد. دوست دارم معشوقی باشم که دوست داشته شده نه اینکه دیوانه کرده باشد. دوست داشتم زبانم به عاشقی میچرخید اما کلماتم غرق محبت خالصانه دوست داشتن می‌کرد. عشق سخت و بی‌مانند است. دوست داشتن را زندگی کرده‌ام اما عشق تجربه‌ی نازیسته‌ی من است. عشق فقط برای داستان‌های ناتمام و بی پایان بود. حالا وسط قصه‌ی زندگی من خودنمایی می‌کند و به دنبال آغوش من میگردد اما من هنوز بلد نیستم او را در بر بگیرم و آن را زندگی کنم. دلم می‌خواهد هم عاشق باشم و هم معشوق اما از مسیر دوست داشتن محض به آن برسم و لایق آغوشش باشم. من نمیدانم چه هستم و عشق دقیقا چیست، هرچه هستم و هست حتما نزدیک به من است.

عشقوسط قصه‌یدوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید