فرشته کردگاری
فرشته کردگاری
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

نیم دانه های وامانده!

اینجا در انتهای بن بستی به نام تمشک که شمارنده سیزده را بر تارکش یدک می کشد و تنها هفت کوبه ی آهنین با آمدنت فاصله دارد نشسته ام. شالیزار احسان روزهای سبز را پشت سر می گذارد و رنگ طلایی، دشت را از آن خود می کند. هیولای آهنین در کمین سکوت باران است. علافها قدمهایشان را تا پرسودترین بوجاری می شمارند و دانه های سفید را ورانداز می کنند. همه ی تلاش زنان و مردانی که روزها و هفته ها گل و لای دشت را تا خانه همراهی می کنند این روزها در نگاه بازار دست به دست می شود. و فردا دشتهای عریان است و پیرمرد نابینا که خوشه چین نیم دانه های وامانده است. حالا می دانم چرا سیمین می گوید "شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشه چینها بیاید"

برنجخوشه چینیروستاسیمین داشنورپیرمرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید