محمدرضا
محمدرضا
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

سوفیا لورن در چهارراه سیروس

زن تازه فهمید که رو دست خورده، با عصبانیت فریاد کشید: بی‌شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟
مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچ‌کدوم فکر نمی‌کنن که شبیه «شارون استون» هستن.
زن همچنان معترض گفت: خب، که چی؟
مرد گفت: چون شما فکر می‌کردین که شبیه «شارون استون» هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم.
زن دوباره عصبی شد: برو ننه‌تو از اشتباه درآر...

? داستان کوتاه «سوفیا لورن» | سیدمهدی شجاعی

داستانداستان کوتاهسوفیا لورنشارون استونسیدمهدی شجاعی
درباره کتاب و سینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید