ویرگول
ورودثبت نام
خادمی ماشاری
خادمی ماشاری«جهان وقتی معنی دارد که درد را بتوان در وزن و قافیه ریخت ، وگرنه واژه‌ها هم بی‌پناه‌اند»
خادمی ماشاری
خادمی ماشاری
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

« نامیرا خوش‌ذوق »

خاطرات بچگی ، از اون دوره های ویژه‌ای بوده که فقط و فقط در انحصار خودمان بوده ، یعنی هیچ‌کسی نمی‌تونه شبیه‌ ما رو تجربه کنه .
خاطرات بچگی ، از اون دوره های ویژه‌ای بوده که فقط و فقط در انحصار خودمان بوده ، یعنی هیچ‌کسی نمی‌تونه شبیه‌ ما رو تجربه کنه .

ذهنیت بچه‌سال‌ها ، مجموعه‌ایست از باورا ، اشتیاقا و دیدگاه هایی که یا قَشنگ‌ترین ( شایدم وحشتناک‌ترین ) خاطراتو ناخواسته به خورد خُلقیاتشان می‌‌کنند .

آره ، میخوام بگم که یه کودک قادره همه چیزو قبول کنه ، از خرافه‌ترین فرضیه هارو ، شیرین‌ترین دروغارو و حتی بدترین نگاه هارو .

درباره کودک درونیم هرچی که بوده ، چشمانم در رویا پردازی الکی قَد می‌‌بُرد که هیچ چیزو عادی نمی‌دیدم .

مثل اون فرش خونه‌ که واسه ماشین کوچک اسباب بازیم ، دنیایی رنگارنگ با جاده‌ای پر ماجرا می‌دانستم که باید دست فرمونَ‌مو ثابت کنم ؛ یا اون یخچال کُهنه‌ که برایم چو پیرمرد سخنگویی بود که از کاغذ رنگی های کوچِکش ، هروز حال و احوالم‌و می‌پرسید .

هرچند که مرز واقعیت‌و موقتاً توجیه می‌کردم ... البته همین طرز نگاه انکار شدست که مارو به حقیقت نزدیک‌تر می‌کنند ؛ چیزی که این کودک همین الانم توی گوش‌مون زمزمه‌شو می‌کنه .

چون دارای خصلت جدا ناپذیریند که تا جون داریم نامیران . راستیش اونا در عادتای الان خودِ مایند که شکلشون رو اینطوری قایم کردند . حتی در عادت های کوچک ... حتی در عادت های اشتباه .

~~~~

از آنجا که مغز استاد فریب کاریست .. بهترین اسم برای این دلتنگی رو می‌شه « کودک درونی » گذاشت ؟

کودکنوستالژیخاطراتزندگیدیدگاه
۲
۰
خادمی ماشاری
خادمی ماشاری
«جهان وقتی معنی دارد که درد را بتوان در وزن و قافیه ریخت ، وگرنه واژه‌ها هم بی‌پناه‌اند»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید