اورهان پاموک نویسنده ترکی که در سال ۲۰۰۶ برنده جایزه نوبل ادبیات شد در این کتاب خود درباره روابط میان انسانها، جنگ سنت و مدرنیته و عشق پرداخته است.
این رمان شاید یکی از جالبترین و جذابترین کتابیست که در باب عشق و ناکامی نوشته شده است که با خواندن آن وارد دنیای عاطفی آدمها میشوی که حسرت، یاس، شادی رسیدن به معشوق و تپیدن برای یک دیدار دوباره را حس میکنی. همچنان نه تنها عشق که به شرح و وصف دوستی نیز پرداخته شده که ترا بهسوی دوستی و رفاقت در این دنیای چند رنگی تشویق میکند. همانطوری که در پشت جلد این کتاب نوشته است: «وقتی موزه معصومیت را میخوانید، فقط عشق نیست که در آن تجلی پیدا میکند بلکه دوستی، پیوند، جذابیت، خانواده و خوشبختی هم مورد بحث قرار میگیرد و میبینید که دلتان نمیخواهد از دنیای رنگی کتاب خارج شوید.»
پاموک این رمان را در شش سال نوشته و همزمان با نوشتن آن به جمع آوری اشیایی که در این کتاب ذکر شده است نیز پرداخته تا بتواند موزیمی را به همین نام بسازد که این موزیم اکنون در خیابان «جورکوچوما» در استانبول موقعیت دارد.
این رمان در قالب خاطره نویسی از زبان «کمال» شخصیت اول داستان، نقل میشود که درباره عشقیست پر از رنج، درد دوری و نرسیدن. کتاب با این جملات «کمال» که عاشق دختریست بنام «افسون» اینگونه آغاز می شود:
«میدانستم که این لحظه شادترین لحظه زندگیام است. اگر میدانستم این لحظه شادترین لحظه زندگی هم خواهد بود، هیچوقت آن را از دست نمیدادم. با آرامشی عمیق تمام وجودم از آن حس طلایی پر شد. شادمانیای که شاید چند ثانیه طول کشید اما برای من به اندازه ساعتها و سالها گذشت. روز دوشنبه ۲۶ می ۱۹۷۵ بود. چند لحظه مانده به ساعت سه انگار از گناه و جزا و پشیمانی نجات پیدا کردیم»
کمال با آنکه در شرف نامزدی با دختری دیگری قرار دارد در دام عشق «افسون» میافتد. راست گفته اند که دوست داشتن قاعده ندارد، و با خواندن این رمان میدانیم که عشق، آزادی است. رابطهی که در آن عشق نباشد شبیه به رابطه پرنده درون قفس با صاحبش است به قیمت اینکه صاحب پرنده، پرندهاش را دوست دارد؛ اما عشق به تو میفهماند که به بال زدن فکر کن ولو با بالهای شکسته.
البته باید بگویم که بنده عشق باشید، نه بنده معشوق و صد البته از هر دو جهان آزاد. آدمی، اگر آزادی را از دست بدهد، دیگر هیچ چیز ندارد. آدمی که آزاد نباشد معشوق هم نمیتواند بشود چه رسد به عاشق. گاهی هضم و فهم ماجراهای عاشقانه سخت میشود و گاهی ساده؛ اما عشق چیزی هست که خودت از خودت برای خودش می گذری، کاری را که «کمال» برای «افسون» در این رمان میکند. او هشت سال تمام به خانه «افسون» که حالا ازدواج نیز کرده می رود و حتا ته سیگاریهای او را برای ساختن موزیم جمع آوری میکند.
کمال که از خانواده ثروتمند و متمول ترک است و در مناطق اشراف نشین استانبول «نشانتاشی» زندگی میکند با دختری بنام «سیبل» که او نیز از یک خانواده بزرگ و سرمایهدار است در شرف نامزدی قرار دارد؛ اما یک روز وقتی قصد خرید هدیهی برای نامزدش را دارد با «افسون» که دختر فقیر که از بستگان او نیز میباشد مواجه شده و جرقههای عشق در دل هردو پیدا میشود. کمال با تصور اینکه میتواند پس از ازدواج با سیبل همچنان افسون را در کنار خود داشته باشد با سیبل نامزد میکند، اما پس از شب نامزدی افسون به ناگهان ناپدید میشود و پس از آن کمال با یک سردرگمی و رنج بینهایت در فراق فسون به سر میبرد.
پس از برهم خوردن نامزدی کمال و سیبل، او هشت سال تمام هرشب به خانه افسون که حالا ازدواج نیز کرده میرود و هرشب برای تسکین درد خود به اشیاء پناه برده و اشیایی را که متعلق به افسون معشوقه اش را جمعآوری و بدین ترتیب موزهای از آنها میسازد. کمال برای آرام شدن و تسکین خود به اشیا پناه میبرد و هرچیزی که نشانی از افسون داشته باشد حتا ۴۳۱۲ ته سیگاریهای افسون را که در مدت هشت سال، جمع آوری و نگه میدارد که برای او ارزشمند است.
او در جایی میگوید:« قدرت اشیا به اندازه خاطراتی که در دلشان دارند در تخیل ما جلوه گر می شود من فکر می کنم که تمام اشیا از این قدرت برخوردار اند حتا میوه ها.»
یادداشت:اورهان پاموک این موزیم را در ۸۳ بخش منطبق بر ۸۳ فصل این رمان ساخته است و در هر بخش اشیا و وسایل مرتبط با همان بخش از کتاب را نیز میتوان مشاهده کرد. اگر روزی توانستم به استانبول سفر کنم یکی از جاهایی را که باید ببینم، «موزیم معصومیت» است.