علی خالقی
علی خالقی
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

غمنومه...

همسرش توی بیمارستان بستری بود. سونوگرافی نشون می‌داد که دوقلو بارداره. از رئیسش اجازه خواست تا بره بیمارستان و کنار همسرش باشه. فردا با یه جعبه شیرینی سرکار اومد.
- «خداروشکر یکیشون مُرده به دنیا اومد».


از صبح خیره به صفحه گوشی دنبال پول کف خیابون بود. آخرین مسافر رو هم به مقصد رسوند.
درآمد شما از این سفر: 45/000 ریال
مجموع درآمد امروز شما: 510/000 ریال
مثل معمول از حفظ رانندگی می‌کرد. یه لحظه یه نور سفید توی آینه ماشین ظاهر شد. یه روز تلاشش هم‌قیمت یه عکس بود.


تازه وارد بیست و یک سالگی شده بود. به تلویزیون خیره بود و غرق فکر. دوست داشت جای یکی از اون میمون‌ها بود. یکی از اون میمون‌هایی که میوه درخت رو خوردند و روی همون درخت مشغول استراحت شدند؛ بی خیال دنیا! ساعت رو برای هفت و نیم کوک کرد و خوابید.


تا چند سال پیش هر وقت صدای سرود ملی رو می‌شنید، دوست داشت از جاش بلند شه.
بالاخره بلندترین برنامه‌ریزی عمرش نتیجه داد. پرواز تهران-برلین با موفقیت روی زمین نشست.


خیلی وقت بود که می‌نوشت. از روز اول تا به حال هیچ تفاوتی ایجاد نشده بود. هنوز ادیتور ویرگول تابع هیچ منطقی نبود!

مطلب قبلیم:

https://virgool.io/@khaleghi/%D8%A2%D8%B3-%D9%88-%D9%BE%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%B3-%D9%88-%D9%84%D9%86%D8%AF%D9%86-zvpquvz9mhin
داستانزندگیغمنومه
توسعه‌دهنده موبایل و علاقه‌مند به خوندن و نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید