ما هم مثل دودوها محکوم به انقراضیم.
اگه دودوها رو نمیشناسید باید عرض کنم که دودوها یه سری پرنده بودن که توی یه جزیره ناشناخته که الان بهش میگن موریس زندگی میکردن. هیچ وسیله دفاعی ای نداشتن، عقلشونم ناقص بود و پرواز کردنم بلد نبودن. تا قبل ورود آدما به جزیره همه چی خوب بود و هیشکی با اینا کار نداشت، به جز بعضی مواقع که میمونا تخماشونو میدزدیدن یا خوکا بهشون حمله میکردن. خلاصه آدما این جزیره رو کشف کردن و یه پرنده احمق تپل پیدا کردن که گوشتش میتونس حالا حالا ها سیرشون کنه ولی یه مشکل وجود داشت، گوشتشون بدمزه بود! دیگه بود و نبود این پرنده به چه درد میخورد؟ هیچی! دریانوردان عزیزی از مالزی و اندونزی دودوها رو شکار میکردن و فقط از پراشون برای ساختن کلاه استفاده میکردن! یه روایتم هس که میگه از این پرنده ها به عنوان سوخت کشتی استفاده میکردن! آدمای عزیز جنگلای موجود توی جزیره رو ترتیبشو دادن و محل ساخت لونه دودوها هم به فنا رفت. چیزی نگذشت که دودو ها منقرض شدن. توی فرهنگ عوام و ادبیات دودو نماد چیزیه که تاریخ مصرفش گذشته و محکوم به نابودیه.ما خیلی دودوایم. زمین و زمان دست به دست هم دادن که تموم شیم. چطوری؟ عرض میکنم خدمتتون.
دلایل انقراضمون:
مگه میشه بحث کشت و کشتار باشه و پای آدما وسط نباشه؟ آدما اومدن و جنگلمونو نابود کردن. آدما با هم دیگه متحد شدن تا ماشین اکثر دودو ها پرایدی باشه که اگه راه داشت همین فردا میرفت ثبت احوال و اسمشو عوض میکرد. بعد این همه کشتن مسافراش مگه پراید میتونه مغرور باشه؟
آدما دست به دست هم دادن و برامون مهر ساختن. مهر بی مهری که فرو ریخت تا دودوها برن توی چادر و یخ بزنن و زیر سیل بمونن.
آدما احمق بودن ولی دود حماقتشون از شهر صنعتیِ در مسیر بادشون بلند شد و اومد توی شهر ما. آدما مغرور بودن، برعکس پرایدشون. غرورشون جریحه دار میشد که از بقیه کمک بخوان. معامله بلد نبودن و همیشه سرشون کلاه رفت با اینکه همیشه بعد دست دادن انگشتاشونو شمردن. عوض هر چیزی امنیت داشتن، راستم میگفتن، اونا امنیت داشتن ولی دودوها نه. دودوها خونه هاشون ضدزلزله نبود، کشتیاشون غرق میشد، هواپیماهاشون سقوط میکرد، قطاراشون از ریل خارج میشد، ماشیناشونو چیزی نگیم.
آدما هندونه دوست داشتن. تو بیابون هندونه میکاشتن. اینکه دودوها تشنن زیاد مهم نیست. اینکه چند سال دیگه دودوها از بی آبی میمیرن هم زیاد مهم نیست. آدما دوست داشتن روی پای خودشون وایستن. گندم میکاشتن تا از بقیه آدما نخرن، عوضش به دودوها میگفتن با یه لیوان آب مسواک بزنن تا جبران شه.
آدما فیلتر هوا روشون نصبه. اصلا آلودگی حس نمیکنن، ولی دودوها ... هیچی، دودوها که مهم نیستن.
آدما خیلی چسبناکن؛ قشنگ میچسبن به صندلیاشون. وجدان آدما بازیگر خوبیه؛ خیلی خوب خودشو میزنه به خواب و مگه میشه بیدارش کرد حالا. آدما اشک درمیارن، مو سفید میکنن، خدایا آدما رو بکش!
دودوها زندانیِ محدودیت فیزیکیشون بودن. نمیتونستن پرواز کنن. شاید اون موقعایی که آدما اومدن تو جزیرشون بعضی دودوها از شدت بیچارگی شروع کردن به پرواز! ولی خیلی زود آدما مرزا رو بستن. تفنگشون زمین و هوا نمیشناخت، همه رو میکشت. دودوها زندانی مرزشون بودن.دودوها هیچ ابزار دفاعی ای نداشتن. فقط یه منقار گرد که زورش به زور نمیرسید. بیچاره ها تقصیری نداشتن. نمیدونستن یه روزی آدما میان و پراشونو میکنن. هر دفعه رای میدادن ولی کاندیداها با هم فرقی نداشتن، همشون آدم بودن.
بعضی از دودوها یه کم خنگ بودن. هر دفعه آدما بهشون وعده میدادن و اینا باور میکردن. قرار بود دودوها برن سرِکار، خونه دار شن، ماشین خوب سوار شن، جوجه هاشون تربیت شن. دودو ها خوشحال و سرحال میومدن تو میدون و جشن میگرفتن. همون موقع بود که داشت از لونه هاشون دزدی میشد، میمونا تخماشونو میدزدیدن. تخمهایی که تا چند وقت دیگه توی کمپ ترک اعتیاد بودن. دودوها نمیتونستن نتیجه گیری منطقی کنن، متوجه نمیشدن که اگه بار اول و دوم و سوم و چهارم و ... صدم نشد، بار صد و یکمم نمیشه. بعضی شبا چن تا دودو تصمیم میگرفتن برن دزدی. میخواستن اسلحه آدما رو بدزدن تا آزاد شن. بقیه دودوها از ترس اینکه اوضاع از این بدتر شه لوشون میدادن و دوباره میومدن تو میدون تا جشن بگیرن، شاید آدما بهشون جایزه بدن!
دودوها مثل قورباغه ای که اگه یواش یواش به ظرف آبش حرارت بدی آب پز میشه و نمیفهمه، داشتن حرارت میدیدن. گرمشون بود ولی هیچی نسبت به چند روز قبل زیاد عوض نشده بود، پس تحمل میکردن.دودوها عقل نداشتن، اگه داشتن به جای اینکه هم چشمی کنن هم دلی میکردن. اونا هر چی آدما میگفتن باور میکردن. داشتن زیر فشار داد میزدن ولی اگه آدما میگفتن همه چی خوبه پس همه چی خوبه.دودوها به هم رحم نمیکردن. گشتن با آدما روشون تاثیر گذاشته بود. اونا هم از هم میدزدیدن. دودوها زیرآب همدیگه رو میزدن تا پیش آدما محبوب شن. دودوها فاسد شده بودن، مثل آدما و چیز فاسد محکوم به نابودیه؛ ولی نه توی سرزمین دودوها. اینجا فساد دلیل بقاست؛ دودوی سالم خورده میشه.
زندگی تو سرزمین دودوها غیرممکنه. خواه ناخواه اونا گرفتار آدما شدن. آدمایی که از شانس بد، دلسوز دودوها نیستن و احمقن. این یه بخش ماجراست؛ خود دودوها هم به هم رحم نمیکنن و مثل برادرای ناسازگار مدام به سر و کله هم میپرن. زنده بودن دودوها کاملا اتفاقیه. اونا میمیرن، خیلی زود. همشون میمیرن و منقرض میشن. آدما هم میرن. از مرزهایی که ساختن رد میشن و میرن پیش بقیه آدما تا کلاهای از جنس پرشونو بفروشن و ثروتمند شن. و این وسط فقط جزیره موریسه که دیگه هیچ وقت مثل قبل نمیشه. نه جنگلی وجود داره و نه دودویی.