بعد پس گرفتن حلب از دست داعش، این دیوارنوشته خیلی معروف شد:
وطن هتل نیست که اگه خدماتش خوب نبود، ترکش کنی.
همینجا میمونیم...
حالا واقعاً داستان از چه قراره؟ وطن هتله یا هتل نیست؟
من میخوام از چندتا زاویه جدا از هم بررسی کنم این قضیه رو. هیچ پشتوانه دقیقی هم نداره و نظر خودمه؛ شاید نظر شما کاملاً مخالف باشه.
از نظر اکثریت مردم، وطن مایی که ایرانی هستیم، اینجاست:
من که نمیتونم این رو قبول کنم! یعنی به نظر من یه نقشه جغرافیایی و چند تا خط کج و کوله که یه سری سیاستمدار کج و کوله تعیین کردن نمیتونه وطن آدما رو تعریف کنه.
تا قبل جنگهای جهانی، مرزبندی کشورها به شکل امروزی نبوده و خیلی از بخشهای دنیا اصلاً به عنوان یه کشور تلقی نمیشدن. مثلا همین عربستان؛ تا سال 1932 اصلاً کشور نبوده!
اگه این تعریفو قبول کنیم تکلیف میلیونها آدمی که تا صد سال پیش متعلق به هیچ مرز جغرافیایی و کشوری نبودن چی میشه؟ اونا وطن نداشتن؟
من تعریف دقیقی از وطن پیدا نکردم. شاید بهترینش همین تعریف لغتنامه دهخدا باشه:
جائی که شخص زاییده شده و نشو و نما کرده و پرورش یافته باشد.
وطن یعنی وطن دیگه! یعنی آب و خاکی که خودت رو مال اونجا میدونی. یعنی جایی که اگه ازت پرسیدن بچه کجایی میگی اونجا.
من یه سال برای یه شرکت کارآموزی میکردم که بهم هیچ پولی نمیداد. با این حال من شرکتو دوست داشتم. هرجا میرفتم با آب و تاب محصولاتشو معرفی میکردم و هیچ وقت بد شرکتو نمیگفتم. چون اعتبار اون شرکت به من هم اعتبار میداد و سعی میکردم آبروداری کنم دیگه.
حالا فرض کنید من ده سال دیگه هم توی اون شرکت بودم و باز هم بهم پول نمیداد.
بعد وقتی میخواستم استعفا بدم مدیرعامل روی میزم مینوشت: «شرکت هتل نیست که اگه بهت خدمات نداد ترکش کنی.»
به نظرتون من باید وامیستادم و شرکت رو میساختم یا با پشت دست میزدم توی دهن مدیر و میرفتم؟
این یه روی سکه بود.
حالا فرض کنید من عضو یه شرکت هستم. مدیرعامل همیشه هوامو داشته و حتی از جیب خودش زده تا حقوق کارمندا عقب نیوفته. توی مناسبتها هوای اعضا رو داشته و در کل اوضاع رو به راه بوده. حالا بعد چند سال یه سری مشکلات پیش میاد که لازمه من برای شرکت دل بسوزونم و موقتاً بدون حقوق اضافه وایستم یا هر چی.
اون وقت اگه من توی سختی و بیپولی شرکت رو ولش کنم و کلاً بزنم زیر میز به نظرتون موجود نامردی نیستم؟
به نظر من وطن بعضی وقتا میتونه هتل باشه. وقتی که نمکدون سوراخی نداره که نمکگیرت کنه و درست کردنش هم کار تو نیست، میتونی بذاریش تو دیوار و یکی دیگه بخری!
اینجا دو تا بحث پیش میاد که ممکنه اذیتکننده باشه.
بحث اول بحث نژادپرستیه. به هر حال درسته ما سفیدپوستیم و خیلی هم قیافههای تابلویی نداریم ولی نژادپرستی خرتر از این حرفاس. بخوان بپرستن میپرستن دیگه.
بحث دوم هم بحثی فراتر از نژادپرستیه. بحث مردهخوری.
یه سری آدم زحمت و بیخوابی کشیدن کشورشونو ساختن و حالا شما مثل بختک میخوای بیافتی رو سفرشون. آدم زورش میاد دیگه.
درباره بحث نژادپرستی باید عرض کنم که قبول دارم شاید بعضی جاها نژادپرستی پدر یه غریبه رو درآره. حتی بعد چندین سال و چندین نسل. نمونش همین افغانستانیای داخل ایران یا آفریقاییهای فرانسه و سیاهپوستهای آمریکا. هر چند کلی تبلیغات شده و خیلی هم اوضاع نسبت به قبل بهتر شده ولی به هر حال ممکنه اختلافات نژادی یقه شما رو تو جایی غیر از وطنتون بگیره. کسی که خربزه میخوره پای لرزشم میشینه دیگه. پس چه بهتر که کلاً خربزه خرده نشه و اگه آدم ترک هتل میکنه بره یه هتل بهتر، نه مسافرخونه!
اما بحث دوم بحث مردهخوریه. فرض کنید شما عضو یه استارتاپ کوچولو بودید. کلی از شبها بیداری کشیدید و خون دل خوردید تا تونستید یه شرکت ثبت کنید. ده سال با بالا و پایین کار ساختید و حالا شرکتتون یه سر و سامونی گرفته. یهو مدیرعامل یه نیروی جدید جذب میکنه که مثل شما کار میکنه و اندازه شما هم حقوق میگیره. شما باشید زورتون نمیاد؟
پس فرق شمایی که این شرکتو ساختید با اونی که یهو از بیرون اومده چیه؟
ماجرا اینه که تا یه شرکت به شما نیاز نداشته باشه، شما رو جذب نمیکنه و اگه براشون فایدهای نداشته باشید هم شما رو نگه نمیداره. پس شما هم با اینکه توی تاسیس شرکت نقشی نداشتید ولی بعدها براشون ارزشآفرینی خواهید کرد و بعد یه مدت هم شما خودتونو عضوی از شرکت جدید میدونید هم همکاراتون شما رو میپذیرن. طوری که انگار همیشه اونجا بودید.
وطن هم همینه. این همه آدم که جذب بقیه کشورها میشن، سرمایه هستن. یعنی کلی متخصص آماده به کار که هیچ هزینهای برای رشدشون پرداخت نشده. در نتیجه طبیعیه که سایر کشورها خواستار متخصصین بیکار باشن تا هم کارشونو توسعه بدن و هم خیالشون از کاردرستی نیروی جذب شده راحت باشه.
خلاصه بخوام بگم اولش سخته. عادت میکنی!
ما توی مملکت اسلامی زندگی میکنیم. بذارید ببینیم نظر اسلام در این مورد چیه؟ اسلام هم میگه به هر قیمتی باید توی وطن موند و ساختش یا چی؟
ما الان توی سال 1398 شمسی و 1440 قمری هستیم. مبدا هر دوی این تاریخها یه اتفاقه. مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه.
حالا پیامبر چرا مهاجرت کرد؟
گفتیم که عربستان همین تازگیا کشور شده و مطمئناً تعریفی که پیامبر از وطن داشته، مرز جغرافیایی عربستان امروزی نبوده و به احتمال زیاد همون تعریف دهخدا بوده. یعنی جایی که توش به دنیا اومده و بزرگ شده.
اینطور که نوشتن هجرت پیامبر دلایل مختلفی داشته، از جمله:
پیامبر هم 1398 سال و شیش ماه پیش میتونست بگه: «وطن هتل نیست که اگه قریش اذیتت کرد ترکش کنی!» ولی اینطور نگفت و مهاجرت کرد، چون عاقل بود.
قرآن میگه:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ المَلائِكَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِم قَالُوا فِیمَ كُنتُم قَالُوا كُنَّا مُستَضعَفِینَ فِی الأرضِ قَالُوا أَلَم تَكُن أَرضُ اللهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِكَ مَأْوَاهُم جَهَنَّمُ وَسَاءَت مَصِیرًا - نساء 97
کسانی که بر خویشتن ستمکار بودهاند، [وقتی] فرشتگان جانشان را میگیرند، میگویند: «در چه [حال] بودید؟» پاسخ میدهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» میگویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟» پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامی است.
شأن نزول این آیه هم همون داستان هجرت پیامبره و مخاطبش کساییه که به بهانههای مختلف با پیامبر هجرت نکردن و موندن تا وطنشونو بسازن. (خونه زندگیشونو ول نکنن و سختی راه نکشن)
من این حرفا رو به هر کی که نظرش مخالف من بوده زدم تهش با این جمله تموم شده :)))
گفتم این بار هم سنتشکنی نشه و خودم پیشدستی کردم.
با این حال پذیرای نظراتتون هستیم.