زیر لب گفت: «هر چیزی قدیمیش» و با پیچ گوشتی به جون ماشین ریش تراشش که همین ماه پیش خریده بود افتاد.
مگه اون قدیم چه خبر بوده که هر چیزی توش از الان بهتر بوده؟!
هر آدم بزرگی یه قدیم برای خودش داره. بعضی چیزای قدیم رو با چشم دیده و بعضیارو از قدیمیترا شنیده. منم برای خودم یه قدیم دارم!
تو قدیم من کباب کوبیده خیلی خوشمزه بود! شاید به خاطر اینکه خیلی کم فرصت خوردنش پیش میومد؛ شاید به خاطر اینکه اون زمانا آشپزا متقلب نبودن؛ شایدم چون هنوز دستگاه کباب زن اتوماتیک اختراع نشده بود!
اون قدیما پدربزرگم کشاورزی میکرد. دور زمین گندمش چند تا درخت سیب داشت. سیبهای کوچولویی که ظاهر زیبایی نداشتن ولی مزه سیب میدادن! درختایی که کود شیمیایی و دارو و دکتر و هزار تا چیز دیگه ندیده بودن هنوز، بایدم سیبای خوشمزه ای میدادن!
بچه که بودم همه خانوادمون دور هم جمع بود. منظور از خانواده، خانواده ای که الان میشناسیم نیست! عموها و عمه ها، پدربزرگ و مادربزرگ و... همه دور یه سفره بودیم. خیلی وقتا مهمونایی داشتیم که نمیشناختمشون. تنها چیزی که توی این مهمونا توجه منو جلب می کرد سیبیلشون بود! پیوستگی عجیبی تو سیبیلاشون وجود داشت! به این فکر میکردم که وقتی میخندن سیبیلاشون کش نمیاد یه وقت؟ :))) اون موقعا همه مردا سیبیل داشتن. سیبیلای واقعی! سیبیلی که برای جلب توجه نبود، برای عدم جلب توجه بود! انگار سیبیل عضوی از بدن مردا بود و نبودنش یه نقص عضو محسوب میشد! با سیبیلایی که جوونای امروزی میذارن اگه مقایسه بشه باید عرض کنم که سیبیلم سیبیلای قدیم!
احتمالا شمام اینو احساس کردید. همه چی یه جورایی الکی شده، همه چی پلاستیکی شده حتی آدما! دیگه هیچی مزه قبلو نمیده. داشتم فکر میکردم که علتش چیه؟ علت اینکه کیفیت چرخ خیاطیا اومده پایین چیه؟! علت اینکه دیگه مرغ مزه نمیده چیه؟ علت اینکه نونا بوی نون نمیده چیه؟ علت اینکه قبلا هفت شب عروسی بود و به همه خوش میگذشت ولی الان یه شبو کسی تحمل نمیکنه چیه؟ علت اینکه...
چیزایی که میدونم ایناست:
بعضی از دلایلی که الکی شدیم رو مینویسم.
حالا چی شد که قدیما انقد آدمای خوبی بودیم که همه چیمون واقعی بود و الان انقد الکی شدیم؟
نمیدونم ولی شاید:
« الناس علی دین ملوکهم »
امام علی (ع)
فرق یه چیز الکی و راستکی چیه؟ فکر میکنم گذشته از همه مواردی که گفتیم و میدونیم یه چیز ساده تر این همه تفاوت به وجود آورده: عشق!
قدیما مردم عاشق بودن. عاشق زندگی کردن، عاشق کار، عاشق همدیگه. عشق کشاورز به سیب منتقل میشد! عشق نجار به محصولش، عشق فوتبالیست به فوتبال، عشق ...
عشق عنصری بود که توی زندگی جریان داشت و به همه چی مزه میداد. عشق بود که جلوی دزدی و تقلب رو میگرفت. عشق بود که عروسی رو هفت شبانه روز طول میداد.
ای عشق! ای عشق!
چهره سرخت پیدا نیست.
شاملو
پست قبلیمم دوست داشتید یه سری بزنید :)