مدتی است بررسی ابزار آشپزی و پذیرایی ایران باستان را برمبنای مقاله محمدعلی امام شوشتری آغاز کردهام. از آنجا که در روزگار ساسانیان این رشته از هنر به غایت بود و اعراب با تسلط بر ایران به این گنج دست یازیدند؛ نام و کاربری آنها به همان شکل در زندگی و زبان اعراب پس از اسلام رواج یافت. آنچه تا کنون آورده شد مشتی از خروار بود و بررسی تمامیِ آن نیاز به دانش زبانشناسی ژرف دارد. بنابراین در این بخش به ذکر چند نمونه دیگر بسنده میکنم و در بخشهای آتی به بررسی ابزار پخت و پذیرایی ایرانی از عصر صفوی تا زمان اکنون خواهم پرداخت.
اسکرجه: اُسکوره، اُسیکره. گونهای پیاله سفالین برای داروهای آبکی. ظرفی که گنجایش پنج مثقال آب داشته باشد.
بارجین: برچین، چنگال. ابزاری مانند چنگال که با آن خوراک را برمیداشتند.
بریجن: بریزن، تنور کماج. تابه ای که از گل سازند و بر زبر آن نان پزند. ( از آنندراج ). همگی از ریشه «بریزیدن» برابر تافتن و سرخ کردن
فُرن: فر، تنوری که در آن کماج و نان سنگک پزند و به عربی فُرن گویند. ( از برهان )
بُلبُلة: کوزه لولهدار مانند گلابپاش. کوزه که لوله اش پهلوی گردن آن باشد. ( غیاث اللغات ). آوند شراب. ابریق می. امروزه در زبان عربی به ماسوره شیرینی بلبله گفته میشود.
بُخنَق: بخنک، دستمال سر خوالیگر. خرقه ای که زنان زیر معجر افکنند تا معجر چرب نشود( منتهی الارب ). پارچه ای که کنیزکان آن را مقنعه کنند و دو طرف آن را در زیر چانه ببندند. کلاه کوچک و چادرمانندی که بر بن گردن ملخ باشد. ( منتهی الارب )
جام:پیاله، پیاله از سیم و آبگینه و جز آن ( منتهی الارب ). پیاله شرابخوری ( ناظم الاطباء ). چمانه.
خم: خُنب، خمب. ظرفی سفالین یا گلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند. (منتهی الارب )
خاک درین خنبره ٔ غم چراست
رنگ خمش ازرق ماتم چراست .
نظامی .
دستورد: دست آورد، دستمال. دستمال کنار خوان
طابستان: آتشدان فلزی
مُستُق: مشتگ، چمچه