از اینجا تا دریا دوتا جادّه هست که باید رفت تا به دریا رسید. یکی از اینجا تا اتوبان ساحلی. آنیکی بعد از اتوبان ساحلی تا نزدیک شنهای ساحلِ دریا.
اتوبانِ ساحلی بهموازاتِ خطّ ساحل کشیده شده است. از اینجا تا اتوبان ساحلی ده دقیقه ای باید پیاده رفت. از اتوبان ساحلی تا ساحل دریا هم ده دقیقه ای باید پیاده رفت.
مشکل امّا اینست که از عرضِ اتوبان نمیشود گذر کرد. ماشینها با سرعت رد میشوند و پلِ هوایی یا زیرگذری هم نیست تا از اینطرفِ اتوبان بشود رد شد و رفت آنطرف اتوبان.
دریا نزدیک است. امّا نمیتوانیم از اتوبان رد شویم. وگرنه زود و راحت میشد به دریا برسیم از اینجا.
روزها ماشینهای زیادی از این اتوبان میگذرند و اصلاً نمیشود رد شد. شبها هم ماشینها در تاریکیِ اتوبان اصلاً نمیبینند اگر کسی در حالِ رد شدن از اتوبان باشد و امکانِ این که زیرش بگیرند زیاد است.
اگر سوار بر اسبی جوان و چابک به شتاب از عرض اتوبان بگذری ممکن است ماشین به اسب بزند امّا سوار چون ارتفاع بالاتری دارد... گو اینکه این راهِ درستی نیست.
این سرِ اتوبان شهرِ دیگری است، آن سرِ اتوبان هم شهرِ دیگری است. اتوبان بیتوقّف از این شهر تا آن شهر ادامه دارد.
با بالون ازاین طرفِ اتوبان بشود رفت به آن طرف. بالن نداریم.
تمام کارهای روزانه ما اینطرفِ اتوبان است. اینطرفی که دریا نیست. آنطرف که به دریا میرسد انگار سرزمینِ دیگریست. از اینطرف آن طرفیها را میبینیم که هر روز وسایلشان را برمیدارند و به دریا میروند. آنطرفیها به اینطرفِ اتوبان کاری ندارند. ما که اینطرف هستیم آنطرف را دوست داریم چون دریا را دوست داریم. دوست داشتیم میتوانستیم بهراحتی و بیمشکل به دریا برسیم.
سالهاست دریا نرفتهایم. بهخاطرِ همین مشکل. این عرضِ سیمتری اتوبان را نمیشود رد کرد.
گاهی فکر میکنم لابد زیاد مهم نبوده، وگرنه حتمآ راهی پیدا میکردیم. چون فکر که میکنم میبینم این مشکلِ بزرگی نیست.
با اینحال آنچه عملاً اتّفاق افتاده این بوده که از اینطرف به دریا راهی نیست.