خلیل
خلیل
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

حرکتِ آرامِ مذابه‌ها، زیرِ پوسته‌ی دریاها

هر شب خوابِ همان چیزهایی را می‌­دید که باید می‌­نوشت و ننوشته بود. ننوشته‌­های­ش را خواب می­‌دید. ننوشته­‌های­ش را عُق می­‌زد، گریه می­‌کرد، بالا می­‌آورد. دُمُل­‌ها ننوشته­‌ها بودند. دردِ وحشتناکِ گوشش داستانِ مردی بود که هر روز خودش را لعنت می‌کرد. این داستان نوشته نشده بود البتّه که به گوش درد تبدیل شد. سوزشِ چشم­ش داستانِ نانوشتۀ دیگری بود دربارۀ زنی به­‌نام رؤیا که هنوز تصمیم نگرفته بود به جسم تبدیل شود و بینِ چیزهایی میانِ ابر و باد مردّد مانده بود. دردهای استخوانی و سردردها که زیاد بودند و داستان­‌های مردانِ بزرگِ تاریخ بودند که تاریخ‌­شان داشت فراموش می‌­شد و او باید پیدای‌­شان می­کرد و زندگی‌­شان را می‌نوشت ولی همچنان نانوشته مانده بودند.

تنها خوابیدن معصیت دارد یا شاید مکروه است. به‌هرحال گفته اند تنها در جایی که کسی به داد آدم نمی­‌رسد نخوابید. حتماً یک شبی ممکن است نفسِ آدم بگیرد، دستت به هیچ جا بند نیست و صدایت هم درنمی­‌آید؛ دستی نامرئی گلویت را می­گیرد آنقدر فشار می­دهد، نه تکان می­‌توانی بخوری نه دست­ و پا زدنت را کسی متوجّه می­‌شود، و می­‌میری. امّا خب گاهی اوقات چاره‌­ای نیست؛ مثلِ این دوستِ ما، تنها خوابیده بود، همین هم شد؛ نصفه شب از تنگی نفسِ وحشتناک پریده بود از خواب مشت می­‌کوبید به سینه‌­اش. چیزی درونِ سینه‌­اش ناگهان قلمبه شده بود و راهی به بیرون رفتن نداشت، داشت از درون می­‌ترکاند. حالا بودن یا نبودنِ کسی هم آنجا کمکی نمی‌­کرد، جز این­که وحشت می­‌کرد و کاری هم نمی­‌توانست بکند. چون فقط این­‌بار که نبود. بارها این‌طور شده بود و می­‌شد. فقط هم این­‌طور نمی­‌شد، اتّفاقات مختلف می­‌افتاد. یک بار از گوش درد بسیار شدید بیچاره شد. یک صبح در آینه نگاه کرده بود یک لحظه فکر کرد مگسی روی لبش نشسته است، در آینه خیره شد و دست زد دید تبخالی بزرگ بوده.

چیزی از درونش باید بیرون بزند. شب­ها همۀ آنچه باید به سهمیۀ هرروز بیرون بزند و نزده، غول می­‌شود و از جایی آتشفشان می­‌کند. راهی به بیرون اگر پیدا کند به شکلِ عادّی خوب است؛ اشک می‌­شود، خشم می­‌شود، دویدن، حرف زدن، خون­‌دماغ شدن، استفراغ کردن، خواب دیدن؛ و اگر هیچ کدام نشود از جایی از بدنش دُمُل می­‌زند.

آتشفشان­‌های زیرِ دریا در همان زیرِ دریا داستان­‌شان تمام می­‌شود. جریانِ آرام و سنگینِ مذابه­‌های بیرون آمده از دوزخی دریایی، آرام و باوقار زیرِ نگاهِ ناخشنودِ لِویاتان­ در کفِ سردِ اقیانوس پخش می­‌شود و لایه‌­ای نه‌چندان مهم به لایه­‌های کفِ اقیانوس اضافه می­‌کنند و بعد از مدّتی هم فراموش می­‌شوند.

لوله­‌کشی بکنیم از عمقِ دهانۀ آتشفشان تا بیرون و شهرها و کارخانه‌­ها و انرژیِ عظیمِ همه فوران­‌های وحشتناکِ کوه­‌های بلند را مهار کنیم و استفاده کنیم. هنوز خیلی زود است به چنین نیروهایی بشود مسلّط شد. از طرفِ دیگر، دربِ قابلمه را هم نمی­‌شود گذاشت و محکم کرد؛ منفجر می­‌شود. جلوی اینها را نمی­‌شود گرفت؛ باید اشک بگذاری بیاید، آتشفشان هم بریزد بیرون؛ روی سرِ شهرها و آدم­ها حتّی.


نوشتنتنهاییآتشفشانعقده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید