ندا
ندا
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

با من حرف بزن...

درباره‌ی انسان گفته‌اند که:

او ناطق است؛ سخن گفتن حقیقت اوست و چون سخن می‌گوید انسان است.

انسان سخن می‌گوید چراکه خواستِ گشودگی جهان بر او و گشودگی در برابر جهان با اوست؛ جهانی که او خود را به‌ یک‌باره تنها و فروافتاده در آن یافته است. جهان برای انسان جهانی نیست که یک درخت یا یک عقاب آن را در حال زیستن است؛ جهان انسانی با تنهایی و مرگ روبروست و او یقین دارد که خواهد مُرد، و تراژیک‌تر این‌که نمی‌داند چه زمانی و چگونه این مرگ به سراغش خواهد آمد. آدمی تنهاست و بر این تنهایی آگاه ... او درحال سخن گفتن است: در بیداری، درخواب و نیز هنگامی که دم بر نمی‌آورد و درخود فرو افتاده و تنهاست یا می‌شنود و می‌خواند و در پی کاری می‌رود... او سخن می‌گوید چراکه سخن گفتن طبیعت اوست و چون سخن می‌گوید انسان است. انگار زمانی‌که همین سطور را می‌خوانی صدای مرا در پس گوش‌هایت می‌شنوی که: می‌خواهم با تو حرف بزنم؛ و بعد پرده از اسراری که در ابتدا بر خودم پوشیده‌اند بردارم و کلمات را نزد تو عریان سازم؛ چراکه سخن گفتن با تو حدیث نفس است... چراکه تو داری با منی سخن می‌گویی که دارد با تو سخن می‌گوید. سخن گفتن تنها درمان روح بی‌قرار آدمی است؛ کلمه به او این امکان را می‌دهد که وارد ارتباط شود و بر قطعیت تنهایی خویش سرپوش گذارد و از آن طفره رود.

سر آغاز انجیل این جمله است: در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود. همین جملات می‌توانند به قطعیت نیاز آدمی به رابطه‌‌مند بودن دلیل محکمی باشند؛ موجودی که با کلام به خدا رسیده و توانسته است با او ارتباط برقرار کرده و از خویش فراتر رود.

کلام ریسمان استواری بود تا به آن چنگ زنی، خود را در کلمات عریان سازی، فاش بگویی و با من به خود برسی. چراکه این کلمه بود که تو را قادر می‌ساخت انسان باشی؛ انسانی باشی که هست، در آزادی شورمندانه و واقع بوده که در حال سقوط به تنهایی است اما یقین یافته به معجزه‌ی کلمات.

تمام این‌ها را گفتم تا بگویم تماشای نیمکت‌های خالی هولناک است؛ چراکه به تعداد آن‌ها انسان‌هایی وجود دارند که بی‌هیچ حرفی راه خود را گرفته و رفته‌اند.


تنهاییمرگحرف زدنانجیلکلمه
در جستجوی راهی برای شناختن، آموختن و نوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید